گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من گفتم که اشیان کو،گفت اشیانه با من
گفتم که بی بها رم ، شوق ترا نه ام نیست گفتا بیا به گلشن،شور ترانه با من
گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو بال بگشا راه بها نه با من
گفتم به فصل پیری در من گلی نروید گفتا که من جوا نم،فکر جوا نه با من
گفتم که خا ن وما نم در کار عاشقی رفت گفتا به کا خود باش،تدبیر خا نه با من
گفتم به جرم شادی جور زما ن مرا کشت گفتا تو شا دما ن باش،جور زما نه با من
گفتم دلم چو مرغیست کز اشیانه دور است دستی به زلف خود زد،گفت اشیانه با من
درود بر تو عاشق
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندا ن بلاکش باشد
شعر بسیار زیبایی نوشتی و بی شک معنی زیباتری هم در جوهره این شعره . منو یاد شعر حافظ میندازه که میگه
از خون دل نوشتم نزدیک یار نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
هر چند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به ندامه
گفتم ملالت آید گر گرد دوست گردم
واالله ما راینا حبا بلا ملامه
............
بابا ماشاء الله .
شعر و شاعری نزد ایرانیان است و بس.
من هم میهمانم.
گفتا تو مهربان باش، اشک شبانه با من.
ساسان وسلیم عزیز میدونید انسانای عاشق چه قلب بزرگی دارند؟