عاشقانه می نویسم برای همه عاشقان:
عشق هنری مقدس است
عاشق بودن در پیوندی مقدس به سر بردن است.
عشق با جدایی نمی میرد
با بسیار با هم بودن شاید ولی با جدایی هرگز.
و عارفانه می نویسم برای کسانی که توسط آنچه در طی قرون تاریخ به خودشان داده شده است در غل و زنجیری سخت و آهنین گرفتار تعصب و گمراهی گشته اند.
پیوند داشتن با حقیقت یا با هستی حالتی روحانی است
به یاد داشته باش که
از حالت روحانی حرف نزنی از ، مرام ، جزمیات و کلیسا.
در پیوند بلافصل و مستقیم با هستی بودن، روحانی است.
هم آوا با کل بودن، هم آهنگی و شعف و سرور محض
اینجا بودن را آزمودن، روحانی است.
حقیقت مذهب آن است که در جستجوی یافتن پیوندی صمیمانه با هستی باشی.
فهیمه ((ماهور))
جملات منتخب از اوشو
هر گز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم رواق ما
به قول مرحوم سهراب سپهری که میفرمایند
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
........
در این ابیات آسمان عشق است و باید میان دو هجای هس و تی
نهادش تا بتوانیم میان گل نیلوفر که نماد عرفان است و قرن که نماد زندگی دنیوی است پیوندی جاودانه ایجاد کنیم
زندگی شهد گل است که می خوردش زنبور زمان و آنچه می ماند عسل خاطره هاست
برای عشق باید هیچ شد
عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز.
کسی را که دوست دارید همه حقی بر شما دارد . حتی اینکه دوستتان نداشته باشد.پس
هرگز نا امید نشو
تا توانی یک رنگ باش / قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است.
***********************
دوستان عزیز سلام
اگه دوست داشتین حداقل فصل اول کتاب زندگی به روایت بودا از آچاریا (اوشو)رو بخونین البته فکر کنم همتون این کتاب رو خوندین
به خود می بالم که در میان چنین نسلی زیست میکنم.زیبا و عاشق.عاشقانه فکر میکنند و عاشقانه زندگی میکنند.
خدایشان٬خداوند رحمان و رحیم است.نه خداوند قاسم وجبار.
خداوندی که عاشقانه بندگانش را دوست می دارد و دنبال بهانه نیست برای عقوبت دادن وبه جهنم فرستادن.
این نواهای دلنواز که هر از چند گاهی به گوش می رسد نوید دهنده ی اینستکه: در جهانی که در چهار سویش رنگ تعصب و
ایدئولوژی پاشیده اند و صددرصدی ها از همه ی طوایف و مذاهب عزم به کشتن چراغ کرده اند ؛ ما نسلهای سوخته٬ما نسلهای سیلی خورده٬...ما نسلهای عاشق در کوچه های سبز فردا سر ریز خواهیم شد.و بدنبال کلامی می رویم که بوی مهر وعشق بدهد.تفاوتی نمیکند که صاحب سخن اهل کجاست.محمد پیامبر اوست یا روح القدس.از اب سند نوشیده یا از تیمز قدح میگرفته...اوشوست یا سروش.
مختصات و مرزهای دین ومذهب برای ما در بند بند اشعار حافظ و مولاناوخیام و...این اواخر سهراب و اخوان و فروغ و...ترسیم شده است.و ما نه تنها نیازی به دین نگهبانان تنگه -ی احد در قرن ۲۱ !!!! نداریم٬که اصلا کافریم به این دین.
در پایان هم سری به سماع خانه ی مولانا و شاگردانش بزنیم(البته با اجازه ی میر سلیم وزیر الوزرا):
چه تدبیر ای مسلمانان٬که من خود را نمی دانم
نه ترسا و یهودیم٬نه گبرم نه مسلمانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
دوئی از خود برون کردم یکی دیدم دو عالم را
یکی گویم یکی جویم یکی دانم یکی خوانم.....
امروز سر کلاس معارف اسلامی بودیم که ناگهان استاد خطاب به دانشجویان کرد و گفت . اصلا یک راه درست است آن هم اسلام و یک مذهب رستگار آن هم اثنی عشری . کلی به هم خوردم نه برای اینکه از مذهب من نگفت بلکه برای اینکه اقلیتی رو بر اکثریتی ترجیح داد . من هم سریعا این شعر حافظ یادم اومد که براش خوندم
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارست چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت
نه من از پرده تقوی بدر افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز ازل گر به کف آری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
خوب من هم هستم.
بازی و از این حرفا.
ولی چرا ماهور من نمی دانم. یعنی اصلا نمی دانم که ماهور یعنی چی؟ شاید سازی باشد. شاید هم رازی.
اوشو را هم من نمی شناسم.
سروش را همینطور.
ولی خوب فهیمه و سودابه و سلیم و سورئالیست و کمی هم خودم را شاید.
نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالبی از جنس تنفس باغچه های معصوم یاس به روی برگ زرین میریزم وآنرا به لهجه تمام پروانه صفتهای این گیتی بی انتها به آسمان نیلوفری دل زلالتان تقدیم میکنم:ابتدا سعی کردم تا بیشتر نظاره گر سایر نظرات دوستان باشم و لی شاید این صبر طولی نکشید تا اینکه من هم سهمی در این گفتمان داشته باشم وخدا را هم صد هزار بار شاکرم که انسان را ازچنین نیروی زیبایی محروم نکرد ولی دوستان من راه عشق ودوستی راهی است که باید در این راه مسافر غم و شادیهای زیادی باشیم. درابتدای عرایضم سعی دارم نقل قولی از یکی ازخواننده های محبوبم آوردم امید است که مورد توجه قرار گیرد:چه دوره ساحلش از دور پیدانیست**یه عمری راهه و درقدرت ما نیست **باید پارو نزد واداد**باید دل رو به دریا داد**خودش می بردت هرجا دلش خواست**به هرجا برد بدون ساحل همون جاست **به امیدی که ساحل داره این دریا **به امیدی که آروم میشه تا فردا **به امیدی که این دریا فقط شاماهی داره **به عشقی که نمی ینی شباشو بی ستاره **دل ما رفته مهمانی**به یک دریای طوفانی**باید پارو نزد واداد**باید دل رو به دریا داد...باید دل رو به دریا داد****و شاید در این ساحل مواج کاری به غیر از دل به دریا دادن از ما برنیاید و شاید انسان هراسان از مشکلات باشد ولی دوستان به یاد داشته باشید تا سنگ در مسیر رود نباشد از رود صدایی برنمی آید و حسن ختام عرایضم را با این شعر به پایان میرسانم:این کوزه چومن عاشق زاری بوده ست**دربند سرزلف نگاری بوده ست**این دسته که برگردن او می بینی**دستی ست که برگردن یاری بوده ست***و در پایان برای همه عاشقان آرزوی سعادت در کنار معشوق میکنم و از آنها خواستارم آتش عشق را همیشه شعله ور نگه دارند همیشه.****خیالتان لبریز..خواب هاتان رنگین..آرزوهاتان دورادور وپیروزیتان نزدیک باد و حق نگهدارتان***بهمن محمدزاده***
سلام
ساسان جان فقط می خواستم بفرمایید که این فهیمه خانوم کی هستند.
ومن هم خیلی از بر و بچ این وبلاگ رو نمی شناسم.ولی گاماس گاماس با خوندن حرفها و نظرات هم همدیگه رو می
شناسیم.
فعلا بابای....
سلام بر عاشقان
بابا خیلی کارتون درسه بعد از مدتی وبلاگ و باز کردم و خوندم
خیلی خوشحال شدم چهره های جدید و روشن و دیدم .
امیدوارم که همیشه و در تمام مراحل زندگی موفق باشید
سلام دوست من.
روشنی چهر ه های جدید و روشن از روشنی توست.
و ما همه از هم گرما و نور می گیریم.
ولی بشرطی که اسمتو دفعه بعد بنویسی و اگه خواستی که بنویسی هم یک تیلیفون بزن.
در ضمن مازی بیست جان . فهیمه خانم از رفقای قدیمی است.
گاهی تویه جلسات گروه عرفان ندایی سر می داد و خیلی وقت بود که بی رد بود که خدا ما را دوست داشت و باز در آسمان آبی به پرواز در آمد.
سلام
خوبه خیلی پیشرفت کردین . اصلاْ فکر نمی کردم . آفرین ساسان . الحق که ساسانی . فقط من نمی دونم سورئایست کیه . خوشحال می شم اگه بدونم . در ضمن من ترجیح میدم از دور دستی بر آتش داشته باشم . پس ساسان اسممو نپرسی خوب ؟
سلیم جون لقب جدیدتو بهت تبریک می گم . واقعا برازنده ی خودته.