دیگه ازپستهای طولانی بدم اومده.پس بدون هیچ مقدمه و مؤخره ای این شعر رو بخونید و ...  لطفآ

بودن


... یا نبودن


 


بحث در این نیست


وسوسه این است.


***


   شراب ِ زهر آلوده به جام و


شمشیر به زهر آب دیده


در کف دشمن.-


 


همه چیزی


ا ز پیش


روشن است و حساب شده


و پرده


در لحظه معلوم


فرو خواهد افتاد.


 


پدرم مگر به باغ جسمانی خفته بود


که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست


وبستر فریب او


کامگاه عمویم!


 


 من این همه را


به ناگهان دریافتم،


با نیم نگاهی


از سر اتفاق


به نظاره گان تماشا


اگر اعتماد


چون شیطانی دیگر


این قابیل دیگر را


به جتسمانی دیگر


به بی خبری لا لا نگفته بود،-


خدا را


! خدا را


***


چه فریبی اما،


چه فریبی!


که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته


از تمامی فاجعه


آگاه است


وغمنامه مرا


پیشاپیش


حرف به حرف


باز می شناسد


***


در پس پرده نیمرنگ تاریکی


چشمها


نظاره درد مرا


سکه ها از سیم و زر پرداخته اند.


تا از طرح آزاد ِ گریستن


در اختلال صدا و تنفس آن کس


که متظاهرانه


در حقیقت به تردید می نگرد


لذتی به کف آرند


 


از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام


مرا و عموی مرا


به تساوی


در برابر خویش به کرنش می خوانند،


هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد که دیگر


کلادیوس


نه نام عــّم


که مفهومی است عام.


 


... وپرده


... در لحظه محتوم


***


با این همه


از آن زمان که حقیقت


چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشکاره شد


و گندِِِ جهان


چون دود مشعلی در صحنه دروغین


منخرین مرا آزرد،


بحثی نه


: که وسوسه ئی است این


بودن


 یا


نبودن.

 
سورئالیست؛
غریبانه٬از مشهد بارانی و ابری
  

نظرات 3 + ارسال نظر
سلیم یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام مازی
چطوری پسر ! جون هر کی دوست داری این قدر نا امید وارانه ننویس . من گه گداری گریم میگیره !!!!!!
با من از عشق بگو که شنیدن داره
از شکفتن یه گل کی شکایت داره

ساسان دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:56 ق.ظ

علیک سلام آقا سلیم خودمان.

ما را که از میدان به در بردید ای همراهان.

امروز هوا آفتابی و روشن است و من در وجود خود پر از آشنا.

صبح بخیر.

[ بدون نام ] دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:11 ب.ظ

در زندگی زخمهائی هست که مثل خوره روح انسان را می خورد...
سلام.به همه ی بر و بچ خوب و شاد و همیشه امیدوار!
حضورتون عرض کنم که اتفاقآ خیلی هم امیدوارم.به همه چیز!
نگران نشین.گاهی وقتها همینجوری یه چیزی مینویسم.ولی به قول مولانا در هر مقامی که هستید ادب همان مقام را بجای آورید.آدم که نمیشه همیشه بیخودی خوشحال و امیدوار باشه که!(مثل این مردک کلاه بردار آزمندیان)
اگه ممکنه نظرتون رو در مورد این شعره بگین.من یه چند روزی دارم میرم تهران.اگه شد به وبلاگ سر بزنم٬می بینمتون!!!!
یا علی مدد......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد