امشب من دوتا وبلاگ دگه رو هم آپدیت کردم ولی بازم دلم هوای یک آشنای دله دیگه رو میکنه.
یکروز صبح با شیخ حافظ شیرازی بدر قهوه خانه همی شدیم.
پس از اندکی رو به من کردی و گفتی که نیمرو می خوری یا املت . من که همیشه در هم چین حالاتی با نهایت ادب و احترام می گفتم خواهش می کنم چیز برگز یا کوکتل یا هر کدام که شما می خوری . اصلا فرقی نمی کنه . در نهایت شجاعت ناشی از شناخت عرض نمودم که نیم رو. و اینچنین شد که ما را از هم صحبتی مهدی غزلخوان بسار خوش آمد.
خدا شیخ مارا عمر بسیار دادی تا همی منو های آسان پیشنهاد کردی و مرا از شرمساری عدم شناخت باز رهانیدی.
در ضمن خدمت آقای خدا عرض کنیم عشق بازی بسه. ریپلای تو آل هم نکنه و پاشه مسائل مشکلات بندگان گنه کار و بیگناه را کیس بای کیس بررسی کنه و طرح تکریم ارباب رجوع را هم مد نظر داشته باشد.
ساسان
ساسان جان سلام
خیلی باحال نوشتی
خیلی خوشحال شدم که به این زیبایی می نویسی
سلام دوست عزیز..امیدوارم که حالت خوب باشه...وبلاگ زیبایی داری..بوی صفا میده...بوی دل میده.....هر کس به تریقی مینویسد...کسی از دل..کسی از سیاست...و دیگری از هنر.....شما هم در نوع خودت زیبا و مهشر مینویسی...اگر ما رو قابل دونستی ÷یش ما بیا خوشحال میشیم....گمنام مرد
الان فقط رسیدم متن شما و غلی رضا رو بخونم دوتاش عالی بود. امیدوارم همکاری همتون با هم مستدام بمونه.
یا حق.