چه عجب بابا.

اصلا حال و حوصله فلسفه بافی های احمقانه را ندارم.
هیچ دلیل خاصی برای نگفتن وجود ندارد. خدا را شکر می کنم برای همه اون چیز هایی که بمن نداده است.
و از او می خوام که همه اون چیزهایی را که باید بده را به موقع بده و همه اون چیزایی را که باید ازم بگیره به موقع بگیره.
امشب یکمی خندیدم و شنیدم. شاید احمق باشم که قبل از شنیدم خندیدم.
ولی من موقع خندیدن شنیدم.
دیشب کمی صحبت کردم، فقط یکمی . خیلی بیشتر میشد.
ولی خوب ماه قاطی کرد یکمی. گفت الان من میرم و شما هنوز اینجایین.
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درا پروانه شو پروانه شو
من هنوز خوابم تا صبح به بویی و شایدم به مویی و شایدم به سویی و شایدم با همه شان بیدارشم.
آره خودشه .
فقط بگم که صبح منتظرتم. و یادت باشه که خدا خودشو پشته تو قایم کرده و لی من میبنمش. بش بگو ایی فیلماشو در نیاره. باشه من صبح منتظرتم.