سلامی چو بوی خوش آشنایی
من مازیار مرادیان 20 ساله از مشهد، دانشجوی رشته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه خیام هستم. بسیار خوشحالم از این که این امکان فراهم شد تا بتونم با این وبلا گ و دوستان خوبی مثل شماها آشنا بشم.حضورتون عرض کنم که اگر چه دیرگاهیست تقریباُ کاری غیر از وبلا گ گردی همراه با لینکینگ پارک گوش کردن ندارم، اما تا همین 15 روز پیش، روحمم از وجود همچین وبلاگی خبر نداشت!! از این جالبتر اینکه تا همین دو سه روزپیش اصلاُ آدرس درست وبلاگ رو هم حتی نداشتم!! حیرتا! شگفتا!
در پایان شعری رو که وصف حال مردیست دلخسته وغمگین تقدیمتون می کنم:
من از این غفلت معصوم تو ای شعله پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی است
یا نگاه تو که پر عصمت وناز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
دردم این نیست ولی
دردم اینست که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم، آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو چون مرده چشم سیهت
منشین اما با من منشین
تکیه بر من مکن ای پرده طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم، آهوکم
گرگ هاری شده ام.
سورئالیست . شامگاه چهارشنبه؛ شب، روز، وقت، ایامتون خوش.