سیزده خط برای زندگی

سیزده خط برای زندگی

 دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .

گابریل گارسیا مارکز
 سلیم

بارانی باید......

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید...
باز روشن میشود زود
تنها فراموش مکن این حقیقتی ست
بارانی با ید تا رنگین کمانی بر اید
و لیمو هایی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روز ها یی در زحمت تا از ما انسانهایی توانا تر سازد
خور شید دوبا ره خوا هد درخشید        زود
خواهی دید!!!
                                 ( کولین مک کارتی)

        

دیگه ازپستهای طولانی بدم اومده.پس بدون هیچ مقدمه و مؤخره ای این شعر رو بخونید و ...  لطفآ

بودن


... یا نبودن


 


بحث در این نیست


وسوسه این است.


***


   شراب ِ زهر آلوده به جام و


شمشیر به زهر آب دیده


در کف دشمن.-


 


همه چیزی


ا ز پیش


روشن است و حساب شده


و پرده


در لحظه معلوم


فرو خواهد افتاد.


 


پدرم مگر به باغ جسمانی خفته بود


که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست


وبستر فریب او


کامگاه عمویم!


 


 من این همه را


به ناگهان دریافتم،


با نیم نگاهی


از سر اتفاق


به نظاره گان تماشا


اگر اعتماد


چون شیطانی دیگر


این قابیل دیگر را


به جتسمانی دیگر


به بی خبری لا لا نگفته بود،-


خدا را


! خدا را


***


چه فریبی اما،


چه فریبی!


که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته


از تمامی فاجعه


آگاه است


وغمنامه مرا


پیشاپیش


حرف به حرف


باز می شناسد


***


در پس پرده نیمرنگ تاریکی


چشمها


نظاره درد مرا


سکه ها از سیم و زر پرداخته اند.


تا از طرح آزاد ِ گریستن


در اختلال صدا و تنفس آن کس


که متظاهرانه


در حقیقت به تردید می نگرد


لذتی به کف آرند


 


از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام


مرا و عموی مرا


به تساوی


در برابر خویش به کرنش می خوانند،


هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد که دیگر


کلادیوس


نه نام عــّم


که مفهومی است عام.


 


... وپرده


... در لحظه محتوم


***


با این همه


از آن زمان که حقیقت


چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشکاره شد


و گندِِِ جهان


چون دود مشعلی در صحنه دروغین


منخرین مرا آزرد،


بحثی نه


: که وسوسه ئی است این


بودن


 یا


نبودن.

 
سورئالیست؛
غریبانه٬از مشهد بارانی و ابری