می ترسم از پنجره ای که به روی احساسم
گشوده شد....
ندا جون واقعا فکر می کنی مشکل با پرداخت یه هزینه سنگین حل می شه ؟؟؟ و دیگه این حس همیشه جاودان تنهایی دست از سر آدم بر میداره؟؟؟
من می گم نه ! فکر می کنی آدم چقدر شانس داره ؟؟؟
اما منم مثل تو آرزو میکنم مشکل ساسان به این وسیله حل بشه !!!
شادی
یک دوستی برام افلاین گذاشته بود و گفته بود که خدا همیشه با آدمای تنها و خسته هست و از این بابت خیالت راحت باشه.
ولی تنهایی جاودان آدمها موقعی است که من خودم با خودم قهر باشم. پس باید اول از درون با خودم دوست باشم.
بنابراین مشکل هزینه سنگین نیست . سنگین تر شو هم میدم اگه شانس هم همراهم باشه تا پنجره ای که رو به احساسم گشوده شده ُ بسته نشه. تا اینکه روشنایی وارد بشه و تمام وجودم را پر کنه و نشونم بده که در تاریک نای وجودم چیز کثیف و خطر ناکی نیست . البته امیدوارم که نباشه. شادی باز هم آروز کن و سل فون تم جواب بده.
سلام
باز هم سعی می کنم تا با حدس بتونم چیزی بنویسم (هر چند که از صبح تا به حال این ور و اون ور این شهر در اندشت بوده و ساعتی رو هم با دوستانی مثل کتایون و کوروش آریانا- البته از نوع اینجایش بودم.)
اما کتایون برای آمدن به اینجا به تعداد آدم های مهاجر راه وجود داره. اصلا این کشور همه چیزش حتی پرنده هاشم مهاجرند. که خب دنیایی کاملا تلخ و شیرینه. اینجا یه دوست کانادایی پیدا کردم که خیلی ساده اینجا رو تعریف میکنه. می گه:
In Canada everythings are on your shoulder
اما حتما راههایی رو که خودم به هشون اعتقاد دارم رو می نویسم.فقط امیدوارم هر چه زودتر خودم وضعیت کاریم مشخص بشه.چشم. اما تا اون وقت جدا زبان بخوانید. به نیت نمره تافل ۲۸۰از۳۰۰ یا ۶۰۰و یا آی ال تی اس ۷ به بالا.
در ضمن نه از پنجره بترسین نه از در و نه از دیوار (پیشنهاد می کنم کتاب در و دیوار بزرگ چین شاملو رو بخونین)
چند دقیقه پیش چند خط از منطق الطیر رو که یکی از خوجهها برام فرستاده بود می خوندم( اونهم به انگلیسی برای منی که فارسی شو هم بلد نبودن بخونم؟؟؟!!!) که برای خستگی ساسان خوب بود.حیف پاکش کردم.
موفق و پیروز یاشید.
دیروز ناگهانی چشم به عکس حاضرامام افتاد بعد از مدتی که اینطوری ندیده بودمش ( دو تا عکس حاضر امام روی میز منه ) کلی فکر کردم . یه ندایی ته دلم یه فریادی زد ولی نتونستم اونو بفهمم و امروز ناگهان دلم از همه چی خالی شد. هم ناراحت کننده بود و هم قشنگ ! یه حس عجیب رو درونم بیدار کرد حسی که یه سالی بود نچشیده بودمش . دلم براش تنگ شده بود . همانطوری که پارسال باهام حرف می زد آماده ی شنیدن حرفام بود و آماده ی عمل کردن به خواسته هام اما دکتر نورالدین نذاشت ازش چیزی بخوام و نظرم رو عوض کرد اما به هر حال امیدوارم که پشیمون نشم ! فکر می کنم اگر شما هم دلتون رو از همه چی خالی کنید بشه به راحتی پیداش کرد یه کمی سخته ولی امکان پذیره ! و در ضمن من همیشه در لحظه هایی که توی جمع هستم و احساس تنهایی می کنم جلوم دیدمش شاید فکر کنید اغراقه ولی با من توی اون لحظه ها حرف می زنه . می تونم لمسش کنم .به نظرمن اون حس تنهایی ظاهر ی قشنگه چون می شه توش پیداش کرد . می تونی به راحتی سرش فریاد بزنی و ازش خودشو بخوای بهت می ده .فکر کنم ساسان اگر این کار رو بکنی موفق بشی . امتحان کن
سلیمان عزیز سلام
می دونم حتما مثل همیشه حالتون خوبه و لبخند رو لباتون
مرسی از راهنمایت. راستشو بخواین من خودم به همین نتیجه رسیدم که هر چه سریعتر برای مدرک آی ال تی اس اقدام کنم. نمی دونم تا چه حد موفق می شم اما به این مسئله هم ایمان دارم که اگر آدما چیزی رو بخوان و اراده کن بهش می رسن حرفای ندا رو هم قبول دارم آدم برای رسیدن به هدفش درمرحله ی اول باید دلشو یکی کنه و حاضرامام روهمه جا و در تمام زندگی کنارش داشته باشه که خوشبختانه ما هیچکدوممون از این قضیه جدا نیستیم.
امیدوارم که ساسان به هدفی که داره برسه و تو سلیمان عزیز در دیار غربت هر روز موفق تر از روز قبلت باشی.
و همینطور ندا و شادی عزیز هم به اون آرامشی که آرزوشو دران برسن. برای هم دعا می کنیم امیدوارم که بگیره.
با آرزوی موفقیت همه ی دوستان
کتایون