در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم شخن گوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
موج گیسوی تو دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر آن شط مواج سیاه
همه عمر سفر می کردم
.....
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟؟؟
(حمید مصدق )
ببخشید دلم خواست این شعر رو بنویسم اما نمی دونم چقدرش یادم مونده بود !
شادی
مرصی شادی از اینکه با شعرای به موقع به این وبلاگ گاهی سوت و کور صفایی می دی . خیلی به دلم نشست .