یه وقتایی با خودم فکر می کنم کاش ما آدما یه توجیه درست و حسابی واسه آدم بودنمون می داشتیم،اما خوب هیچوقت به نتیجه نرسیدم.روزی که خودمو آدمک معرفی کردم هیچ فکر نمی کردم که اسمه توی شناسنامم اینقدر واسه بقیه مهم باشه.دلم می خواست یه آشنای دلی پیدا بشه که بدون توجه به این چیزا فقط به حرف من گوش بده.دلم می خواست منو با افکار و عقایدم بشناسه نه با اسم.چون بنظر من این اسما و رسما و یا وابستگی های فامیلی نیست که ما رو به هم نزدیک میکنه،بلکه باورم این بود که آدم اول باید عاشق باشه تا بتونه یه آشنای دل بشه.آدمک واسه من یه دنیای قشنگی بود که به قول بعضیا زیر نقاب این اسم!!خیلی چیزا یاد گرفتم. آدمک یه قصه بود ،یه قصه واقعی که لااقل واسه خودم خیلی شیرین بود.اما اگه میخواین به احسان!!بودنم اعتراف کنم،باشه من احسانی بیش نیستم.
باید از آدمک بخاطر همه خاطرات قشنگش تشکر کنم.امیدوارم که آدمک قصه ما آخرش به خونه برسه و مثل اون کلاغه نباشه که هیچوقت به خونه نرسید.
اما این دفعه بالا رفتیم دوغ بود،پایین اومدیم ماست بود و باور کنین که قصه ما راست بود...
برای همه آشنایان دل روزای آفتابی و شبای مهتابی آرزو می کنم.
احسان
سلام آدمک قصه ما. خوبی.
فقط می خواستم بگم که اگه پنج شش تا دیگه علامت تعجب می ذاشتی خودم هم حیرت می کردم. از اینکه باعث حیرت من نشدی. ممنونم.
یک چیز دیگه هم هست.
بقول خارجی ها هر تکست رو باید تویه کانتکستش معنی کرد.
یعنی اینکه هر حرفی رو که هر کسی گفت نمی شه به راحتی باور کرد. مثله این میمونه که مثلا من بیام از مسابقات کشتی و برنده شدنم حرف بزنم. یا صدام حسین بیاد از مهربانی و شفقت حرف بزنه. نمیشه .
فقط همین. ما می خواستیم بدونیم که سرچشمه این آب زلال کجاست. نه چیز دیگه.
موفق باشی و خدا نگهدار.
سلام آدمک وبلاگ ما!
امیدوارم که خوب باشی . می خواستم بهت تبریک بگم به خاطر اینکه می دونی که یک آدمک هستی . امروز احساس کردم که گاهی من حتی یک آدمک زنده و جوندارم نیستم . نمی دونم چرا ؟امروز احساس کردم خیلی ها فقط حرف می زنن . راستش احساس کردم که اونا می خوان که باشی چون بهت احتیاج دارن و وقتی که احتیاج نداشته باشن ، خوب می تونی نباشی . احساس خیلی بدیه . امیدوارم که تجربش نکنی . نه تو ، نه باقی آشنایان دل دیگه . اونا میخوان که آدم مثل یک عروسک خیمه شب بازی باشه . هر وقت اونا می خوان بخندی تا دلشون وا بشه و هر وقت اونا حوصله ندارن نخندی . همیشه باشی تا خواسته هاشونو براورده کنی . این خیلی دردناکه . وقتی هم که می خوای با یک آشنای دل چارتا کلمه حرف بزنی ، اینترنتم مسخره بازی در می یاره . گاهی هم کامپیوتر یاری می کنه ولی یکی بالای سرت وایمیسته و نمی زاره راحت باشی . مثل همین الان که ساسان اینجا بود . خلاصه اینکه امروز احساس کردم یک آدم کوچیکم نیستم و ... خیلی دلم گرفت.
سلام پسر خاله ی عزیز! :) از اینکه اسم ها کشف می شن خوشحال نیستم. چون اونجوری راحت تر آدم می تونه حرف بزنه ... ولی به قول ساسان که می خواد ته چاه رو ببینه باید پنبه الکلی کرد و آتیش زد و انداخت تو چه تا فهمید اون ته چی می گذره! غافل از اینکه شاید ته چه اصلا آب نباشه٬ یک نفر باشه که شاید پشتش بسوزه! :)) اگه طاق باز هم باشه٬ دلش ... به هر حال روزگار بکام برای همه ی آشنایان دل.
دوستای خوب من بازم سلام
ساسان جان این علامت تعجبا برای این نبود که تو تعجب کنی.چون هر کدوم از ما توی زندگیمون اونقدر حیرت زده هستیم و توش موندیم که دیگه وقت نداریم از حیرت بقیه به حیرت بیایم.اما در مورد حرفای بقیه من دلم می خواد اونارو باور کنم حتی اگه بدونم حقیقت ندارن،اگه تو از قهرمانیت توی مسابقات کشتی حرف می زنی،اگه صدام از مهربونی حرف می زنه و یا اگه احسان از آدمک می گه حتما دلشون می خواد همون باشن.پس چه دلیلی داره که نخوایم باور کنیم؟!
ندا جان من دلم می خواد یه آدمک باشم،اما نمی دونم که هستم یا نه؟! اینکه تو می گی که احساس می کنی که یه آدم کوچیک هم نیستی نشون می ده که تو خیلی بزرگی. پیوند بین دو آشنای دل اونقدر مستحکمه که با هیچی نمی شه اونو از بین برد.می خوام منم بهت تبریک بگم بخاطر بزرگ بودنت
پسرخاله دوستداشتنی من سلام به تو،نه اینکه نخوام اسمم کشف بشه،اما دلم می خواست اول دلم کشف بشه. کاش بجای اینکه بخوایم با نور پنبه الکلی ته چاه نگاه کنیم با چراغ دل این کارو انجام بدیم.
چون مطمئنا چیزای قشنگتری می شه دید بدون اینکه پشت کسی بسوزه.
خوش باشیدو...
خدمت مهر جهان افروز عرض کنم که من نخواستم که ته چاه رو ببینم.
بلکه سرچشمه آب زلال رو می خواستم بدونم کجاست.
هر آدمی میتونه از دیدن آب و جاری و زلال بودنش بفهمه که این آب سرچشمه ای هم داره.
اما احسان عزیز. تو راست میگی . هیچ دلیلی وجود نداره که ما حرف دله آدما رو باور نکنیم. بنابراین من همه چی رو باور می کنم.
فقط چون تویه محیط سایبر اختلاط می کنیم . داشتن تصویری از گوینده به باور حرفاش کمک کنه. همین.
مواظب خودتون باشید .
خدمت ساسان عزیز: که داداش در مثال جای هیچ مناقصه (یا همون نرخ تعیین کردن :پی ) نیست :)) حالا ته چه و سر چاه نداریم داداش پنبه رو چرا آتیش می زنی:)) و
خدمت همه دوستان ... که حتی همین گیر هایی که رئیس ساسان می ده باعث می شه همه از این حالت خماری بیان بیرون ... ( الان ساسان برام کامنت خفن می گذاره!:دی ) ولی خداییش همین چار کلمه بحث نباشه که حالی نمی ده ... مثل من امروز همش داشتم فکر می کردم قیافه ی ساسان وقتی کامپیوتر رو به ندا نمی ده که استفاده کنه چجوری می شه ... خلاصه من واکس کفش همه اتون رو می زنم غیر از کفش ساسان ... آخه خیلی بو می ده! ... پیف پیف ... ولی همونم اگه مجور بشم واکس می زنم ... به قول معروف ... مهر زیر بار زور نمی ره مگر اینکه زور پر زور باشه :دی! چاکر ساسان! مخلص احسان! و سایر فامیل وابسته ... ندا٬ شادی٬ مانا٬کتی٬ سلیمون ... و اینا!
حالا که مرام مرام لوتی بازی هست مام هستیم.
اول از کفشای خودم شروع میکنم که مهر مجبور نشه خدای نکرده به اونا حتی نزدیک بشه.
دوم اینکه ما یک چند تا اکانت جی میل می تونستم بدم ولی از بس گشتم بدنبال طلبه واقعیش از دست رفت تا سری بعدی.
سوم اینکه یک برنامه بزاریم بریم سینما آفریقا میهمان مامان.
هر کی پایه است بسم الله.
چهارم اینکه خانواده آشنای دل جایه گرمیه. مواظبش باشین.
سلام دوستان .
من نمی دونم برای پیدا کردن سر چشمه ی آب زلال باید توی چاه دنبال گشت یا روی زمین . با چراغ موشی یا با الکل یا با مشعل . ولی می دونم که اگه همه با هم دنبالش بگردیم پیداش می کنیم ! حتی توی سینما آفریقا . راستی ساسان این مامانه مهربون کیه که می خواد بچه ها رو ببره سینما در ضمن این خانواده خیلی صمیمیه و با ارزش . مواظبشیم .مطمئن باش .
با درود
اولین باری که اسم آدمک رو اینجا خوندم یاد یه فیلم ایرانیه قدیمی (محصول دهه ۵۰ و اگر اشتباه نکرده باشم سال ۵۳) افتادم که فریدون فروغی هم براش ترانه خونده بود که هنوز هم صدای آن مرحوم تو گوشمه.
بگذریم٬ نمی دونم فیلم رو دیدین یا نه. اما داستان اون هم یه جورهایی شبیه آدمک این قصه است. اما اونجا دو نفر(یه ایرانی و یه توریست خارجی می خواستن گمشده اشون رو پیدا کنن.
بهر حال برای منی که نمی شناسم می خواهد احسان باشه یا آدمک. مهم اونیه که دنبالش هستیم. و الا اسم چیزی رو تغییر نمی ده. (چه سنگ و چه زر)
فکر کنم ایم شعر از سهراب باشه٬ می گه:
زندگی یعنی
یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست. مثلا خورشید٬
کودک پس فردا
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است.
و هنوز آب می ریزد پایین٬ اسب ها می نوشند.
...
راستی یه فیلم اسپیلبرگ ساخته به اسم ترمینال که از یه داستان واقعی مربوط به یه ایرانی گرفته شده. حتما ببینینش. ۰هر چند که در ایران زودتر از اینجا فیلم ها دیده میشه. (منو بگو که برای کجا می نویسم. اونجا فیلم رو سریعتر میشه دید. فقط کیفیتشه که ...)
سینما خوش بگذره
باقی بقایتان
سلام احسان جان
من خیلی وقته که سراغ آشنایان دل نیومده بودم ولی دیروز که بعد از چند روز غیبت اومدم و تو رو دیدم خیلی خوشحال شدم که تو هم به این جمع پیوستی.
همانطور که خودت نوشته بودی مهم اسم آدما نیست که چیه ؟ مهم شخصیت فرده که پشت اسم نهفته است که شناخت اونم کار ساده ای نیست.
در هر صورت آرزو می کنم که بتونی آدمک قصه تو به خونش برسونی.
و به این موضوع هم باید ایمان داشته باشی که تو خیلی بالاتر از یک آدمکی ولی خودت متوجه نیستی فکر نکنی که دارم هندونه زیر بغلت می دم نه جدی گفتم .
سعی کن در زندگی همیشه اول از همه خودتو باور داشته باشی تا بتونی به اهدافت برسی.
برات آرزوی موفقیت و شادکامی دارم.
به امید آن روز .......