بیکرانه
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام، کجا
ندیده ای مرا ؟
سا......
--------
سلام
حرفی که دارم به نوشته ی ساسان ربطی نداره ولی می خوام بگم . امروزم حالم گرفته ست . نمی دونم دلیلش چیه ولی هست دیگه . امسال برای سومین بار یک آروزی بد کردم که خدا همین الان یک چشمه اومد و منو دعوا کرد مثل همه اونای دیگه که هی منو دعوا می کنن . البته دلیلشو می دونم چون من فقط مال خودم نیستم ولی بقیه فقط همین قسمتش رو می دونن ولی نمی دونن که من مال خودم هم هستم و یک کمی عقل هم توی سر من ممکنه پیدا شه ولی اونا اینو نمی دونن و همش فکر می کنن که من مال خودم نیستم . یک کمی درد آوره ، ولی هست . کاش می شد که اینجوری نباشه . به همین دلایل امروز یک کمی دلم گرفته ، یک کمی ناراحتم ، یک کمی حالم بده و یک کمی دعای بد کردم ولی بی خیال به ما هم می گذره حالا خوب و بدش دیگه مهم نیست . برای هیچ کس . ولی کاش ...
سلام ندا.
من خیلی سعی کردم که مفهومه حرفت رو بفهمم. با تمام شناختی که از تو دارم. چون شاید تا حالا همچین مشکلی نداشته ام. ولی چیزی که مطمئنم اینه که از یکم خیلی بیشتر عقل تویه سره تو هست . همه ما هم می دونیم . فقط قسمت درد آورش اینه که گاهی ممکنه یکه پیدا بشه که فکر کنه عقلش از عقله تو یکم بیشتره و اینجاست که به خودش حق میده که عقله خودش رو تحمیل کنه و این بده.
به هر حال فردا می خواهیم بریم. اردو عمو ها و عمه ها .
پس بهتره به اون دلت بگی که باز بشه و دعای خوب بکنه.
گم گشته ام ؛ کجا
ندیده ای مرا؟
ندا جون منم یه حس گیجی عجیبی دارم ! بعضی وقتا فکر می کنم خوابم ! اما من دلم می خواد مغز و تعطیل کنم و برم یه جا که هیچ کس رو نشناسم !
سلام شادی
ما یک هفته مغزو تعطیل کردیم . خیلی حال داد . تو هم اگه می تونی با چند تا برو بچ با حال این کارو بکن . حتما مفیده .