خوب من بازم برگشتم به سره خونه ی اولم.
یعنی جایی که بشه رفت تویه آشنایه دل حرف زد و حالی حولی.
دیشب که ساعت ۱۲ شب از چالوس جدا شدم واقعا امید نداشتم که راهی به تهران پیدا کنم.
بنابراین یک شب مسافرخانه باران یک ستاره میهمان داشت. صبح ولی جاده چالوس که زهره منو آب کرد با این راننده پژو فور او فایو به قول حافظ.
ولی در نهایت امشب ساعت ۹ و نیم بود که باغ عروسی پذیرای ما شد با کلی میهمان کرمانی و بیرجندی. خیلی با حال بود و یک وصلت پر برکت برای بقیه کرمانی ها و بیرجندی خواهد بود. امید وارم.
دست افشانی و پا افشانی و رقص نور و آواز و کلی جنب و جوش و لاغر شدن شبه ساسانها.
تازه یک چیزایی یاد گرفتم که خوب تا حالا نمی دونستم و شاید تا حالا همش ازش فرار می کردم و این چیز را مایه ننگ می دونستم ولی امشب فهمیدم که اگه مایه ننگ بوده دیگه نیست. و خوب بنابراین سعی کردم که استفاده کنم. نمی دونم حالا ضریب نفوذ این عمل چقدر بوده است. واقعا نمی دونم. ولی خوب من هستم.
من می خوام راجع به اردویه با حالمون بعدا صحبت کنم.
ولی همینقدر بگم که بازم چیزهای مبهوت کننده دیدم. ولی به نظر میرسه که برای مبهوت شدن خیلی دیره. شایدم این حرف درست باشه.
If there is a Will, Then there is a way
و من این حرف رو به حافظ گفتم و چقدر حال اونو و منو خراب کرد.
دیگه اینکه شب بخیر و مواظب خودتون باشین.
ساسان
-------
دوباره هم سلام
می بینم که از دنیا عقبی !
ولی حالا که به جمع بقیه پیوستی نوش جونت . ولی زیاده روی نکنی ها !