امشب

امروز از سره صبح همش کخ نوشتن تویه وجودم بود.
و منتظر یک وقت خالی خالی بودم. که دست نداد.
ولی کارهای امروز به نحو احسن انجام شده بود و فقط دل تنگی ها و رنجش های یک دوست مریخی خوب منو فکری کرد.
ولی از این چند وقت بگم. صبح ها زود بیدار می شدم . تقریبا هر دو روز یکبار دور پارک را یکدور کامل می زدم.  از سره صبح تا نصفه شب هم کار می کردیم و حالم خوب خوب بود.
تا به امروز که برنامه ی کتابا تموم شد تقریبا سرم خلوت تر شد.
ولی هر روز گلایه های جاوید رو می خوندم و منتظره اومدم پریسا و خسرو بودم.
دیگه اینکه هیچ کدوم از بچه های آشنای دل برخورد نکردم. البته بیشتر منظورم آشنا های دل بلاگی است. نه احسان. نه مهر . نه شادی و نه ندا. هیچ تلاشی هم برای این منظور نکردم.

ولی خوب حاجی مرتضی از سره خدمت اومده بود و خوب خوشبختانه هنوز هم اون معرفت قدیمی را داشت. دو باری اومد.

اما امشب.
من که هیچ وقت انتظار هیچ چیز با ارزشی رو تویه آفلاین های یاهو مسنجرم نداشتم . دو تا خبر خواندم . خیلی مهم. یک خبر خوب و یک خبر بد. البته من مطمئنم که اون خبر بد بزودی اثرش رو از دست میده. یعنی تبدیل به خوب میشه.
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر با پای سرو کوهی دام.
من از یادت نمی کاهم. ترا چشم در راهم شبان هنگام.

این شعر رو هم وقتی که خیلی جوون بودیم فکر می کردم که خودم سرودم. بعد فهمیدم که یکی دیگه حال داده و ما هم حول کردیم از بر شدیم.

دیگر عرضی نیست جز دوری شما.

ساسان
--------

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:40 ق.ظ

همیشه خوش باشی

احسان جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:10 ب.ظ

سلام،چند وقته که اینجا شده خونه ارواح.نه سلامی،نه کلامی و نه درد دلی.همه خوابیدن و حاضر نیستن از این خواب بیرون بیان.منم دیگه اصراری ندارم کسی بیادو چیزی بنویسه.چون نوشته ها باید از ته دل باشه و خودت بخوای که بنویسی.به هر حال امیدوارم که هر کدومتون هر جا هستین خوب و خوش باشین و تنها مشکلتون این باشه که خوابین!!البته توی این دوره زمونه خواب بودن به مراتب بهتره!مگه نه؟کسی رو که خوابه می شه بلاخره با هر وسیله ای از خواب بیدار کرد اما زهی خیال باطل که بشه کسی رو که خودشو به خواب زده بیدار کرد.اگه خوابین خوابای خوش ببینین و اگه بیدارین توی بیداریتون موفق باشید و اگه خودتونو به خواب زدین و چشاتونو به زور به هم فشار می دین تا بگین خوابین!خودتونو اذیت نکنین چون همه باور کردن...
خوش باشید

مهر جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:10 ب.ظ

چیه؟ بدجوری داغونی؟ ... پیدات نمی کنم ... بکن بریم بیرون!

ندا شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام
چرا همه اینجوری ساکت و بی روح شدنو نمی دونم ولی اگه بشه یه جوری یه شوری به این وبلاگ بدین بد نیست . شادی و سلیمان و کتایون و مانا کوچولو و باقی وبلاگی های عزیز از خواب بیدار شین.

کتایون شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:06 ب.ظ

کدوم بیرون؟ تورو خدا برنامه بزارین همه بریم.
راست می گه احسان کجایین بابا. معلومه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد