دیشب . من و بازم مدرسه ام دیر شد.
وقتی بدو بدو رفتم. پله ها رو طی کردم. با هیچکی احوال پرسی نکردم و بعد دیدم که موکی مثله دفعه قبل می گفت :
.........................که در بیست و چهار ساعت یک ساعت وقت خود را ..............................
و بازم مثله دفعه قبل فهمیدم که منظورش با منه.
وقتی نشستم . صد تا سر برگشت طرفم. و وقتی بلند شدم هزار تا چشم به من گفتند که امشب اسمتو خوندند و نبودی.
بین این نشست و برخاست همه ثانیه هایی رو که می تونستم از دست ندم و دادم رو شمردم. اول از همه اون ۴ ضربدر ۳۶۰۰ ثانیه ای که صبح به خاطر سردی خونه زیر پتو اسیر کردم.
بعد خونه قیوم و ماجرای گریه کردنا و بعدشم دفتر و بعدشم آرایشگاه و خواهش تمنا که هر چه زودتر بهتر . ولی نتیجه چی.
هیچی.
فقط مثله همیشه یادم اومد که مدرسه امیرکبیر و فاصله ۲۵ ثانیه ای تا خانه. و این توجیهی بود که همیشه برای خودم می آوردم.
و مثله همیشه می دونستم که همش نمی تونه درست باشه. فقط یک مسکنه کوتاه مدت برای همون فاصله نشستن و بلند شدن.
و امشب که خاری در گلو داشتم. با آنکه اصلا فکر نکردم صدام لرز داشته باشه و بازم هر کی منو دید به من گفت که از چی ترسیدی که اینجوری بود. اصلا غیر قابل باور بود و من هر دفعه بیشتر تعجب کردم . بدون اینکه زحمت اینو به خودم بدم که حرفه اونا رو باور کنم.
دیگه حرفی نیست. اصلا. فقط دو کلمه .....
شاد باش. دوست من. تو امکان انتخاب داری .میتوانی بنشینی و شکایت کنی. یا برخیزی و به وجد آیی. میتوانی زندگی خود را با داوری و سرزنش تباه کنی و یا بخشودن را بیاموزی و بفهمی که ما جملگی یکی هستیم.
ارادتمند همیشگی
ساسان
--------
سلام
برام خیلی عجیبه که ساسان از گریه حرف بزنه معلومه که گریه مال هرکی که بوده دل سنگینی داشته که می خواسته سبکش کنه . گریه هم لازمه برای خیلی چیزا ولی نه همیشه . به هر حال امیدوارم که الان خوب باشی آشنای دل و همیشه ی همیشه شاد زندگی کنی .
سلام ندا جان:
نوشتتو دیروز خوندم ولی تا امروز نمی دونم وبلاگ چه مرگش بود که نمی تونستم چیزی بنویسم.
در هر صورت به دفتر خوش اومدی امیدوارم که کسالت کاملاْ برطرف شده باشه.
و اما تو ساسان
نوشته بودی که وقتی بلند شدی هزار چشم فقط نگاهت کردند من اگه به جای اونا بودم سرتو می بریدم.
:)
چشمت کردم آقا ساسانک
نه به اون ننوشتنت نه به این همه نوشتنت
البته امیدوارم همیشه دست و دلت به نوشتن بره
موفق باشی
منظور ساسان خالی بود