بی بهانه

شاعر نیستم اما
می سرایم تورا
با اندکی اضطراب
شاید تو را آنگونه که هستی
نتوانم از قلب جاری کنم
می دانم که در نگاهم تنیده ای
با من یکی هستی
می شناسمت زیرا،
با منی در بینهایت تصور
آری تو سرشار از منی
و من با تمام کوچکی
عظمتت را،
در خود جای داده ام
ای بزرگ و همیشگی
عشق را در تمام ابعاد
به وسعت یک بی نهایت،
به پاکیه همه پاکی ها
وسادگیه یک برگ
به تو برای ابد می فروشم
به بهای یک لبخند
برای همیشه...

از تمام شاعران عزیز عذر می خوام،اما باور کنید که این اصلا یک شعر نیست،توصیف یک حالته.پس منو بخاطر جسارتم ببخشید.

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 11 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:41 ب.ظ

سلام به آشنای دل خوش ذوق . باید بگم که این نوشته چه یه شعر بود و چه توصیف یک حالت ، فوق العاده بود ولی کاش حداقل یک نشونی از خودت می ذاشتی تا می دونستیم که این نوشته ی زیبا رو کدوم آشنای دل نوشته .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد