خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

به گنجی که امیدوارم بماند:

کسی باور نخواهد کرد
_ اما من، به چشم خویش می بینم
که مردی – پیش چشم خلق – بی فریاد، می میرد
نه بیمار است
نه بردار است
نه در قلبش فروتابیده شمشیری
کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد تدبیری.

لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد
_ اما من، به چشم خویش می بینم:
به آن تندی، که آتش می دواند شعله در نیزار
به آن تلخی، که می سوزد تن آئینه در زنگار
دارد از درون خویش می پوسد!
بسان قلعه ای فرسوده
_ کز طاق و رواقش خشت می بارد،
فرو می پاشد از هم
در سکوت مرگ
بی فریاد!

چنین مرگی که دارد یاد؟
کسی آیا نشان از آن تواند داد؟

نمی دانم،
که این پیچیده با سرسام این آوار
چه می بیند در این جانهای تنگ و تار
چه می بیند در این دلهای ناهموار
چه می بیند در این شبهای وحشت بار
نمی دانم.

ببینیدش!
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
نمی بیند کسی اما ملالش را
چو شمعِ تند سوزِ اشک تا گردن، زوالش را
فرو پژمردن باغ دلاویز خیالش را
صدای خشک سر بر خاک سودن های بالش را
کسی باور نخواهد کرد.  (فریدون مشیری)
 
افسون

نظرات 23 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:07 ق.ظ http://irhut.com

با سلام
وبلاگ جالبی داری
اگر دعوتنامه جیمیل یا پرشین گیگ خواستی بیا تو وب ام بگو تا سریعا بهت بدم . چون وبلاگ جالبی داری .
بای

سلیم دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ق.ظ

به به افسون خانوم هم بعد عمری یه حال به اهل دل دادن باز دستی به قلم زدند و به خط خویش رقمی!
مرسی از سعر قشنگت ! فقط....

افسون دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ق.ظ

کاش ... بعد از فقط رو هم میگفتی سلیم جان
فقط چی؟

کورش غفاری دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام افسون خوانم همین الان از اصفهان رسیدم خیلی خسته بودم این شعر زیبا رو دیدم روحم تاز شد همچنین سلام به شما سلیم .محمد .ساسان عزیز وهمه ی بر و بچ
برای همه تون ارزوی موفقیت میکنم خداحافظ

[ بدون نام ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:31 ب.ظ

مرسی افسون خانم کلی حال کردم خوندم ..............
البته من نمی شناسمتون
دمتون گرم

ایمان دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ

مرد تنهایی شب نیست که بر مردنش بگریی. شاید مردن روح های سرزمینش او را به مرگ می خواندو براستی تلخ است اما ابن چنین است. لب خندانش و دست گرمش
نگاه شادش
می بینند!!! کسی برنتابد تاب اندوهش!

کورش سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:40 ق.ظ

مرگ انسانهای صبور

سلیم سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ق.ظ

فقط رو باید دوستان خودشون برداشت کنن ! البته فقط اگر از این آدم شخیص نمی نوشتی ما روحمون بیشتر به حال میومد . گنجی به اصلاح از تیپ های فداکار اجتماعه . البته از اون دسته افراد که من یکی نمی دونم چرا نزدیک دولت خاتمی یهویی دهن وا کرد .نه اینکه باز اینجا به فکر دوستان برسه این سلیم با آزادی و دموکراسی و بالکل هر نوع لیبراسیون مخالفه نه و لی خوب من دردم از اینه که ما هم شدیم همه ملعبه دست همین اجنبی ها و داخلی ها ! شعار گرایی رفته تو مغز و استخون ما ایرانیها ! از گنجی کارنامه پاکتر ها رو از دست دادیم ککمون نگزیده . حالال این سپاهی رنگ عوض کرده ! خدا به خیر کند ....

ساسان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:03 ق.ظ

خدا به خیر نمی کند.

افسون سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام
حق با شماست.اگر از این شخص شخیص نمینوشتم شاید بقول شما روح بیشتر به حال میومد.امااینجا اگه اسمش اشنای دل هست دل گاهی شاد شاده و گاهی داره از شدت بغض داغون میشه و در هر دو حال بهتره ابراز احساسات کنه و من فکر میکنم اینجا جای خوبی برای ابراز ناچیزی از این احساسات هست.و یه چیز دیگه اینکه من کاری به اجنبی ها و داخلی های بدتر از اجنبی ها وشعارها ندارم.و حتما بسیاری از پشت پرده ها رو هم نمیدونم اما اینو میدونم که هیچی بدتر از این نیست که یه انسان تو کشور خودش فقط به خاطر حرفی که میخواد بزنه دو ماه اعتصاب غذا کنه و بدتر از اون اینکه یه خونواده برای چند سال حتی روی ارامش رو هم نبینن و باز وحشتناک تر اینکه یک زن هر روز مضطرب از شنیدن مرگ عزیز ترینش باشه.شاید بد نباشه گاهی به این ها هم فکر کرد!!
اما چشممم اقا سلیم !!

سورئالیست سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ

...جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
ببخشید چون خیلی طولانی میشد در دو بخش آوردمش:
بخش نخست:
گنجی در فصل آخرین
ققنوس آتش گرفته است. دیگران بگذار در جعبه‌های تماشایشان در قهوه خانه نوستالژیک خانه پدری که دیگر هیچ شباهتی به آن کوچه‌های پر از عشق و فریاد که پشت سرش گذاشتیم ندارد، گذشته‌ها را در باب حال و مستقبل صرف کنند و به‌جای آنکه در این لحظات حساس و تاریخی، روح غبار گرفته و نفرت آلود خود را با آتش جان اکبر تطهیر کنند، او را ملامت و سرزنش کنند که چرا۲۵ سال پیش گفته‌ای...
این ملالغطی‌ها که طی 26 سال٬ کلنگ به دست٬ هر حرکتی را به بهانه‌ای تخریب کرده‌اند و هر صدای زلالی را که در صلای آزادی در وطن و ناکجا آبادهای تبعید برخاسته است، با بانگ کریه خود خاموش کرده‌اند حالا چندی است به دنبال گذشته اکبر راه افتاده‌اند!!! و همصدا با حسین بازجوی شریعتمداری و سعیدک جانی مرتضوی حتی در نامه‌های تکان دهنده و سرشار از عشق و آزادگی او تشکیک می‌کنند. یکی آنها را حاصل قلم سروش می‌داند!! و آن دگری معصومه شفیعی را نویسنده این نامه‌ها می‌خواند!
نثر وزین و محتشم گنجی را انکار می‌کنند چون خود هنوز در خم کوچه پیری، نامه عاشقانه برای دخترکان سالهای پس از جنگ در تلویزیون‌هایشان، زمزمه می‌کنند.
چون حافظ را نمی‌شناسند توسل اکبر را به او بر نمی‌تابند و چون همسفر ملای عاشق بلخی تا قونیه نبوده‌اند بنابراین کشکول لبریز از ترانه‌های او را که گنجی به دست گرفته است با سنگ بلاهت و جهل خویش می‌شکنند....

شیخنا اولآ گنجی با اومدن خاتمی دهن وا نکرد.از مدتها قبل صیروره ی روحیش شروع شده بود.تازه چه اشکالی داره که با اومدن اون دهن باز کرده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟!!

از زبان رئیس جمهور جدید واژگانت بیرون میاد داش سلیم.
حرف دل حاج حبیب مؤتلفه و اصغر حجازی و دایناسورهای حوزه رو زدی.روح شیخ صادق خلخالی رو شاد کردی.
مرد٬!! شرم نمیکنی از این ترکیبت:( حالال این سپاهی رنگ عوض کرده ! خدا به خیر کند ....)عکسهای گنجی رو دیدی؟؟..

زها زه٬... مرحبا...آفرین

سورئالیست سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ

بخش دوم:
برخی از ما اصلا برایمان اهمیت ندارد که اکبر گنجی دلاور٬ ده سال است به روشنگری و رسوا ساختن اهل ولایت فقیه از بزرگ و کوچکشان مشغول است و کار بزرگ او در تاباندن نور به تاریکخانه اشباح، چهار ستون رژیم را لرزانده است. بهترین سالهای جوانی و زندگی او نیز در زندان ولی فقیه طی شده و از این سالها، بیماری آسم و دردهای جانگداز مفاصل و ستون فقرات برایش بجا مانده است. هیچکدام از اینها برای ما مهم نیست چون می‌خواهیم در مقام دادستان و بازجو و قاضی او را به علت اینکه در 20 سالگی به سپاه رفته و دو سال مترجم کنسولگری ایران در ترکیه بوده است تعزیر کنیم و بعد هم به زندانش اندازیم.

حضرات، آقایان، خانمها، من خسته شده‌ام، دلگیرم، آزرده‌ام.

سیدنا! جناب آقای سلیم!! حالا جانی دارید و دو برابر سالهای میانسالیتان کار می‌کنید. اما با این اظهار نظری که کردید فردا که فرو افتادید کدام واژه محبت و همدلی نثارتان خواهد شد؟

همین عزیزانی که امروز اینچنین در مورد نازنین مردان و زنان این مرز و بوم حکم می رانند فردای مرگشان بغل بغل اندر محاسن و فضایلشان مدح و مرثیه مینویسند.واقعآ در مورد زندگان نمیشود با مهر بیشتری سخن گفت؟
وای بر ما ملت مرده پرست.

وای بر ما٬ با چنین کج داوری هامان!!
مطلق و تمثال نیکی را
وای از این بد باوری هامان!

ایمان چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:31 ق.ظ

هوا سرد است. اینجا زمستان است. کسی سر بر نمی ارد. سلامت را پاسخ گفتن. سرها در گریبان است........
سرد است ........

ایمان چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ

اینکه کسی ندونه ئ حرفی بزنه بده اما اینکه دیگری به او پرخاش کنه بد تر...... . درود دوستان تا سالی دیگر

افسون چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:34 ق.ظ

یه احساس خوبی بهم دست داد سوریالیست.اول کامنت رو خوندم و بعد دوباره شعر مشیری رو.اشکم دوباره امشب در اومد !!

ساسان چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:14 ق.ظ

از افسون و سلیم و مازی و همه و همه تشکر می کنم.
از اقای اکبر هم تشکر می کنم. از آقای حاج حبیب و حاج اصغر هم تشکر می کنم.
از همه ی نازنین نان دو طرف میدان تشکر می کنم.
ولی لطفا ادامه ندهید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:58 ق.ظ

شاید خیلی از دوستان که بنده حقیر رو نمی شناسند به خود اجازه این گونه تفکر رو بدن که خوب ابن سلیم هم مثل خیلی ها از همون تحجر فکری رنج میبره . بحث آزادی و آزادی خواهی بحث دیروز و امروز نیست . بحث چندین قرن تلاش برای رهایی از چنگال همین تعصباته . دوست عزیز که به من هم انگ تعصب و تحجر میزنی . با اینکه دوستت دارم ولی باید این نکته رو متذکر شم که بین خود بودن و بودن خیلی فرقه
نمی دونم می فهمی چی می گم . گه گداری وقتی صحبت می کنم . دوست دارم همه از امید و آرزو باشه . همه از صداقت کلام و روشنایی اندیشه باشه . هیچ کس از آزادی بدش نمیاد ولی به شرطها و شروطها . اون اندیشه ای که فقط در پی و منبعث از اندیشه ای خاص باشه آزاد نیست . پس بکوش خود باشی و خود برای بزرگی خود تصمیم بگیری .و چنان نیاندیشیم که آنچه می گوییم را مطلقا می دانیم . و وای بر روزی که ما نیز قدرت تحمل دو حرف را نیز نداشته باشیم .
شب بر همه خوش
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

ساسان چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:39 ق.ظ

مثله اینکه تشکرات ما قضیه را کفایت نکرد.
پس باز دوباره تشکر می کنم و این دفعه خواهش می کنم ادامه بحث را بگذارید برای جلسه ی بعد.
در ضمن سلیم جان احتمالا امشب هم دلگیر بودی که نیومدی.
آزادی اندیشه مبارک همه ی مسلمین باشه.

سلیم چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:02 ق.ظ

نه داداش ساسان مهمونی بودم دیدی که واستون وی سیدیش رو آوردم . ما مخلصیم در بست . امیدوارم که بر و بچ هم از ما دلگیر نشده باشن . در ضمن اگه می خوای بحث ادامه پیدا نکنه پست رو عوض کن .
فدای همگی در بست

افسون چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام به همه
ساسان جان اجازه بده من همینو بنویسم دیگه ادامه نمیدیم.
نمیدونم چرا جو یه دفه اینجوری شد.میدونم بعضی اوقات ادم تو یه شرایطی هست که دوست داره فقط از امید و عشق و نور و...بشنوه وبرای همین با خوندن کامنت سلیم حق رو به اون دادم وهیچ فکری هم در مورد طرز فکر سلیم نکردم.ازش هم به خاطر انتقادش ممنونم.فکر میکنم خوب نیست در برابر هم سریعا موضع گیری کنیم !به هر حال اینو نوشتم که رسما از جناب سلیم عذر خواهی کنم اگه ناراحت شده که میدونم نشده !!
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط انکه نگوییم از انچه رفت حکایت !!!!!
(اینم واسه حسن ختام)

سلیم پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ق.ظ

سلام افسون عزیز
من هم باید به نوبه خودم از همه عذر بخوام . البته باید از اول من هم همچنین کامنتی رو واسه این وبلاگ نمی ذاشتم . در ضمن من تو زندگیم این رو یاد گرفتم که دست کم حرف رو بشنوم و خوب تا حد ممکن ناراحت هم نشم . اگه مازی عزیز می بینی نظر میده . یا شما هم چیزی مینویسی یا من هم به نوشته شما پاسخ میدم همه اینها از روی دلسوزیه و اینکه به نظر من همه داریم به یک موضوع ولی از دیدگاههای مختلف به اون نگاه میکنیم
از نظر گه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد آن الف
در ضمن من و مازی دست کم هفته ای هفت هشت ساعت هم میبینیم و کامنت ها رو هم با هم بررسی میکنیم
خوش باشید

سورئالیست یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ

بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم...

منم همینایی که این آقا بالاییه گفت به اضافه ی اینکه اگر دقت کرده باشید در خیلی از قسمتهای کامنتم مخاطبم سلیم نیست.بگذریم.
همه عذر خواهی کردن من هم باید عذرخواهی بکنم و می کنم.ولی اینجا هر کس نظر خودشو میده و خیلی هم فکر نمیکنم ضرورتی برای معذرت خواهی وجود داشته باشه.مگر اینکه سوء تفاهمی پیش بیاد.

راستی٬یه مسلمونی پست رو عوض کنه چون فکر کنم که دیگه این دفعه ساسان بیاد و خیلی جدی از هممون تشکر رسمی بکنه!!!
برقرار باشید...

ساسان سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:37 ق.ظ

من می خواستم نظر بدم.
ولی حالا می رم تویه خوده وبلاگ می نویسم.
اگر چه شاید حرفم به درد همون بخش نظرات هم نخوره . چی برسه به .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد