امشب می خواستم بنویسم.
چرا.
چون که بقیه نخواستن، یا نتونستن یا حسشو نداشتن.
یا یا یا.
اصلا به من چه که چرا.
خوب نکردن.
اول.... دوم هم.
بعدش می خواستم بنویسم که الا یا ایها الساقی
ادرکاسان و ناولها.
بعنوان عنوانش.
ولی هر چی به مخیله ام فشار وارد کردم معنیشو یادم نیومد.
همین بود که بی خیال شدم.
ولی حالا چرا می خواستم بنویسم.
بخاطر رئیس ابوطالب.
نه .
بخاطر احسان.
نه.
بخاطر چی.
بخاطر اینکه دنیا از این بازی ها زیاد داره.
تا موقعی که سره خودت نیومده باشه.
بعد که اومد می بینی که چقدر هولناکه حتی اگه بازی باشه.
اصلا دوستش نداری.
بازی رو میگم. ولی خوب هست. تو هم بازیگری. اینکه چقدر خوب بازی کنی برنده یا بازنده رو مشخص می کنه.
ولی اینکه برنده بشی یا بازنده اصلا مهم نیست.
چون هم برنده بودن خوب است و صد البته بازنده بودن.
چون بازنده که بودی به امید برنده بودن شاید بخوای زندگی کنی.
ولی چند دفعه میتونی قول بدی که برنده بشی و باز هم .
پس بیخیالش.
یادمه از اون روزهایی که یکی بنام آدمک می نوشت.
از این پسوند ک انتظار داشتی که کوچیک باشه و بنویسه
ولی از تویه نوشتش بزرگی چشمتو می زد. اصلا باور کردنی نبود.
و حالا اون دوست من باید سکاندار زندگی ای باشه که تازه ناخداشو از دست داده.
ناخدایی که اصلا به قیافش نمی خورد که خیلی مهربون باشه . حتی اگه چند دفعه ای هم تویه ذوق من زده باشه.
ولی مثله همه آدما که باید کاشف خوبی داشته باشند خوب اون هم توسط فقط بعضی ها کشف شد.
و همونها بودن که خوب بی اون بودن نفسشون رو تنگ می کنه.
مثله بچه گی های خودم.
و چقدر جزع فزع.
یاده داستان حسنک وزیر افتادم.
و اینکه من خودم چه خواهم کرد.
یاده حضرت موسی که خدا بهش گفت فکر نکن که اگر تو بجای فرعون بودی از اون خیلی بهتر بودی. به یاد فیلم بدو لولا بدو که اصلا ندیدمش.
به یاد این همه فکر سرگردان و علاف که در گذرند.
و اینکه در آن شلوغی و سر و صدا کی به چی فکر می کنه.
به یاد اون راننده نعش کش. آقا مجید که کلی باهاش رفیق شدم.
به یاد اون غسال و ممد اقا و
که هر کدومشون چه جوری به دنیا نگاه می کنند.
و اون بنده خدایی که روزه سوم رئیس ما سر قبر عزیزشون سه نفری تنها اشک می ریختن.
و ما چقدر زیاد با هم اشک می ریختیم. البته به استثنای من.
و یاد اون مراسم عزاداری که نوحه خونه برای اینکه اشکه صاحبان عزا رو در بیاره تویه صحرای کربلا ویراژ میداد.
به یاد خدا که نقاشیش هزار رنگه و هزار طرح .
مثله ابر و باد که در عین بی نظمی موید نهایت نظم ممکن است.
من هم تسلیت می گم.
بخاطر اینکه نمی تونم درست درک کنم که چی گذشته و چه رفته.
فقط می تونم تسلیت بگم.
بقول رفیقی زیادی نطق می کنم.
و یاده دیشب افتادم و امشب.
و اس ام اسی که امشب به دوستی زدم.
خورشیدم نیم سوز شده.
شما قرضی ندارین؟
حتی یک نصفه.
احسان و محمد حسین و شهره و رئیس کل قوا و خاله ی مهرداد.
این است صدای احسان دبلیو.
و این است راهی که می پیمایم
توکل بر خدا.
دوستتان دارم.
همان اندازه که لایقش هستم.
ساسان.
---------
از خدا می خوام که به احسان عزیز و خانواده محترمش صبر عطا کنه
ای کاش تا زنده ایم به خودمان بیاییم وفرمان مبارک دوست بدارید یکدیگر را قبل از اینکه مرا دوست بدارید را سر لوحه وسرمشق زندگی امان قرار دهیم انشاالله
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طائفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
.....................................
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
عزیزان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
...............................
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی؛
تشنه ی خون زمین است فلک٬ وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
« هوشنگ ابتهاج »
با سلام به همه و تسلیت به خانواده ی آقای محمودی مخصوصآ احسان و ندا و محمد حسین و شهره و ...
اون چند بیت بالا و این شعر پایینی رو شجریان حدود دو سال پیش در کنسرت هم نوا با بم(بر ماکتی از ویرانه های بم) خوند:
بوسه های باران
ای مهربان تر از برگ٬ در بوسه های باران٬
بیداری ستاره در چشم جویباران.
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل٬
لبخند گاهگاهت٬ صبح ستاره باران.
باز آ که در هوایت٬ خاموشی جنونم٬
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران.
ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز٬
کاین گونه فرصت از کف دادم بی شمارا.
گفتی به روزگاری٬ مهری نشسته٬ گفتم:
بیرون نمی توان کرد٬ حتی به روزگاران.
بیگانگی ز حد رفت؛ ای آشنا مپرهیز٬
زین عاشق پشیمان٬ سر خیل شرمساران.
پیش از من وتو بسیار٬ بودند و نقش بستند٬
دیوار زندگی را٬ زین گونه یادگاران.
وین نغمه ی محبت٬ بعد از من و تو ماند٬
تا در زمانه باقیست: آواز باد و باران
آواز باد و باران
آواز باد وباران...
« شفیعی کدکنی»
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد
وزدست اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از ان جهان که پرسم ازاوی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
-------------------------------------------------------------------
زمان ها به سرعت ازپی هم میگذرند و من به بی وفایی دنیا بیشتر پی میبرم انسانهای بیشماری که به امید فردا و فرداها ی دیگر امید بسته اند غافل از اینکه شاید لحظه ای دیگر دست تقدیر امانشان ندهد این رفتن ها باراول نبوده و بارآخر هم نخواهد بود ولی انچه بیشتر اهمیت دارد چگونه زیستن ما دراین دنیا است.
من هم به نوبه خودم عرض تسلیتی دارم خدمت خانواده بزرگ محمودی به امید فردا وفرداهای بهتر..
---------------------------------------------------------------------
دریاب که ازروح جدا خواهی رفت
درپرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا امده
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
متن با حالی بود ولی معذرت که نمی تونم زیاد بنویسم .
به بچه ها سلام برسون .
به امید دیدار
با سلام
من هم این مصیبت عظمی را به برادر احسان و خانواده محترمش تسلیت عرض نموده و از درگاه ایزد منان برای روان شاد ابوطالب محمودی طلب مغفرت نموده و برای بازماندگان صبر عجیل خواستارم .
خوب من هم که یکی دو سال هست از وطن دور هستم اما هنوز خاطره کارهای والانتری و خیر مندانه این عزیز از دست رفته در جماعتخانه به یادم هست .
انشا الله که سرمشق زندگی مان قرار گیرد
با سلام خدمت همه دوستان خوبمان
از لطف و ابراز همدردی شما بزرگواران صمیمانه متشکریم .
امیدواریم که تمامی شما در صحت و سلامت بوده و در تمام امور زندگی موفق و پیروز باشید .
به خصوص ساسان عزیز که در کلیه مراحل همراه و یاور ما بوده و هست .
زندگی عرصه پیکار و هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
حق یارتان باد و روزگار به کام ...
سلام
ای کاش در مورد رئیس ابوطالب ادامه داده بودی تا همه می دونستن عجب مرد نازنینی بود
ای کاش در مورد ابوطالب محمودی می نوشتی
و اینکه لیاقتت واسه همه خیلی بیشتر از این حرفهاست
به امید روزی که شما بچه های باحال جماعت رو ملا قات کنم .
یا علی مدد
درود بر روان پاکش وصبور باد بازماندگانش
روحش شاد
عوفی گوید : چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عوفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
لطفا به این وبلاگ هم سر بزنید
www.fadaeiyaneesmaeile.blogfa.com
یا علی مدد
برای تبادل لینک و یا لوگو به منم یه سر بزن