شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
امشب هر کار کردم بیدار نشد. شاید نخواست بیدار بشه. شایدم نتونست تحمل کنه.
منتظرش بودم که برام داستان تعریف کنه. چیزایی که شنیده بود و لی.
آپتین دایی جان. یک وقت از فیلم طوقی یادت نیاد. چیزی دیدی تعریف کن. من تحملش رو دارم اگه تو داشته باشی.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نگران با من استاده سحر
و از او می خواهد
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از بر این سفرم می شکند
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر در دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در
با خود می گوید
خواب در چشم ترم می شکند
اه این بچه ها از خودشون خجالت نمیکشن
حالم داره از منفعل بودنتون به هم می خوره
دوست عزیزی که این کامنت رو داده چرا خودش دست به کار نمیشه؟
حالت به هم نخوره.
همین سکوت بچه ها هم یه حرفایی داره واسه خودش.
اما اگه شما حرف دیگه ای داری ! بشکن سکوتو.
ساسان جون می تونی یه تفسیر از این همه فعالیت بچه ها بکنی ! من که خودم حسابی دارم عرق می ریزم
سلام من یک پیشنهاد دارم شوما چرا سایت نمی خرین؟؟؟؟ اگه خواستین من آشنا دارم ...............
برو بابا خیرت بده سایتم کجا بود تو همین وبلاگ و مدیریتش مراجع موندن حالا سایتم اضافه کنیم
آخی ! عمو ساسان این وبلاگ رو به روزش کن مردیم از بی خبری دوستان