نمید ونم بخندم. بلند یا بیصداش فرقی نمی کنه. نمی دونم.
الانم که اینجام به فرمانی آمده ام و به فرمانی هم می روم.
ولی شاید خیلی وقته که ننوشتم. نمی دونم که اصلا الانم هم چیزی در بیاد.
نوشتن بخاطر چی . بخاطر بودن یا نبودن. بخاطر حرف زدن یا نزدن.
ولی خوب همه اونایی که این سالیان رو با هاشون سر کردم، دوست دارم . همه ی اون کامنتهایی که گاهی آخرین پیوند دهنده های من به این دنیا بودن و همه اون پست هایی که نوشتم و نکردم.
بخاطر همه تلاشی که برای داشتن یک فضای گفتگو داشتم ، به همه توجهی که به هویت داشتم. تک تک و در گروه .
و بخاطر همه ی اون چیزایی که باهاشون و براشون زندگی کردم و مردم.
این روزها هم مثه همه مراحل دیگه زندگی کاملا طبیعی است و در حال گذار و تجربه ی زندگی های جدید.
خدایانم مرا تنها نگذارند.
و خدایانتان شما را و شما خدایانتان را
و من خدایانم را .
چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
نمی دونم فقط می دونم که خدا هم می گه ُان الله لا یتغیر قوم حتی ما یتغیروا به انفسهم ُ .
گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس
به به بعد مدت ها یکی دیگه هم به غیر ما اومد تو این وبلاگ فراموش شده ! اون هم خالی بود .
سلام. تازه وبلاگ زیبا وپرمحتوات رو کشف کردم آقا ساسان. امیدوارم زود زود و با مطالب پربارتر بروزش کنی. عکسهای Flickr رو هم دیدم. ساده و هنری!! موفق و پیروز باشی. محمود....
سلام
خوشحالم از اینکه که با وبلاگ شما آشنا شدم من در اورکات اسم وبلاگ شما رو دیدم خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی
فعلا بای
یک سال گذشت افسوس