یک سال و سه روز گذشت

چرا حتما باید سلام کنم.

از یک داستان خیلی قدیمی یکی رفت تویه یه چاه دنباله قنده ی پنبه ی خودش می گشت که یک دیو اونجا دید، بعد که سلام کرد ، دیوه گفت چون سلام کردی نمی خورمت و گرنه یک لقمه چپم می کردم.

آخه شما که دیو نیستین، پس سلام نمی کنم.

یک دو روزی میشه که اینجوریم. دیشبم خیلی سخت خوابم برد، از امشب خدا بخیر کنه.
هر شب علی تا صبح کلی برات لینکو شعارو پی ام های گاه دست اول از این جور چیزا می فرستاد، اما امشب اونم خوابیده فکر کنم.

راستی از چی یک سال و سه روز گذشت؟ ها . نمی گم. چه اهمیتی داره. آخه تو خودت خیلی خوشحالی فکر می کنی که خیلی مهمه. ولی چقدر سخت و آسون گذشت، باورت میشه؟

دیگه هیشکی از هیشکی خبر نداره. منم هم. ولی دلم برای بعضی ها تنگیده.
نوستالژی بازی نمی خوام در بیارم ولی واقعا یاد باد آن روزگاران یاد باد.

راستی کی می دونه سی سلمنت چیه؟
اونایی که خیلی تویه مکاتب ادبی غور میکن و چرخ می زنند؟
اگه اینو گفتین میدونم که خیلی مردین، شایدم مرد نیستین.
امشب یک وبلاگم از خشک دیدم، ولی حیف که اسم نویسندش مشخص نبود زیر پستاش.
ولی خوب زود در اومد، یه بلاگ ورد پرسی.

زت زیاد
به قول یک سیدی، منظورم دانه نیست ها. خیلی بزرگتر ه از یک دانه است.
باقی بقایتان
جانمان هم فدای هم
همه برای یکی، یکی برای همه
راستی کی ها سربازی رو دو در کردن؟

پ ن : من متخصص حرف جدید آوردن پس از میل به خداحافظی ام.


نظرات 5 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ

ساسان جون سالهای عمرت یکی یکی یک سال یک سال نگذره راستش برای من این یک سال مثل برق گذشت متاسفانه این سالهای جوانی به سرعت در حال گذر ند و ما ....تا چشم به هم بذاری می بینی پیر پیر پیر شدی و ان موقع هیچ کی نیست تحویلت بگیره و اون موقع که شاید به یاد این روزها و سالها می افتی که چقدر زود رفتند و متاسفانه شاید دوستانی حتی شاید از دوست بالاتر چیزی شبیه به عزیز ی را از دست دادی و بعد می فهمی دنیا چقدر بی ارزش تر از انی که تو فکرشو می کردی پس لااقل چه خوبه دوستان قدیمی حداقل به خاطر اینکه سالهای آتی افسوس روزهای گذشته رو نخورند کمی به خود بیایند و سری به دوستان بزنند تا در آینده و در اوج پیری کسانی مثل خودمون پیر رو داشته باشیم تا حداقل بتونیم با اونا درد دل کنیم و به اونها بگیم تو این سالهای عمر بهمون چی گذشته ولی چه سود وقتی می فهمیم که دیگه خیلی دیر شده خیلی....

ساسان یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام سرباز تازه نفس اسلام

خوبی؟ ممنونم از نظرت.

مثه اینکه پارسال خیلی بهت خوش گذشته که مثه برق گذشته.

پشیمونی و شک جزئی از زندگیه آدمه.
نه فکر فردارو کن و نه گذشته رو ، فقط برای امروز زندگی کن و خوبم زندگی کن.
همونجوری که تویه رویا هات بوده، اما با وجوده خورشید.

شهریار دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ق.ظ

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یکدم درتوچشم من نخفت
این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا


شهریار

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ب.ظ http://pileyeparvaz

vaghti in belagoo khoondam didam vaghean ashenaye dele kash doobare rah biyofte in ja mese tarikh mimoone gozashtehaye delneshin gahi bar ax edame bedin lotfan

محمود سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://hsookhte.blogfa.com

سلام. چرا تعطیل کردی عزیز جان؟؟ خیلی مخلصیم. فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد