اعلام وجود کردن, چه کار سختی؟

سلام به همه 

دیروز سومین روز تجربه ی کلاس داری خودم رو از سر گذروندم.

بچه های ترم 8 کارشناسی مدیریت بازرگانی, و کلی متفاوت از دو روز اول. سن ها بالاتر و چند تا پیر مرد هم بودن با سن هایی حدود 40 45 سال و باز هم مثله دو روز قبل, نسبت آقایون به خانوم ها حدود 1 به سه بود. 

مثله همیشه ازشون خواستم که خودشون رو در حد 1 تا 2 دقیقه معرفی کنند و چقدر سخت بود براشون. چقدر سخت بود که حرف بزنند و اعلام وجود کنند و فضا رو برای مشارکت باز کنند.

دقیقاً همون چیزی که همینجا مشاهده میشه. لازم نیست که برای اعلام وجود کردن از طبقه ی دوم یک ساختمان بپریم, همین که تویه این وبلاگ, سر این کلاس, تویه محل کار, بگی که من هم برای خودم نظری دارم, شخصیتی دارم, نقش هایی تویه زندگی دارم که ممکنه با نظر شما, شخصیت شما, نقشهای شما تویه زندگی متفاوت باشه, بدون اینکه ناچار باشیم هیچ کدوم از اون ها, نه ماله منرو , نه مال شما رو مخدوش و منکوب کنیم, کافی هست. ما احتیاج به ارتباط برقرار کردن داریم, مشارکت کردن و باز عمل کردن, نه تنها تویه حرفامون, بلکه تویه ذهن مون هم احتیاج به راحت و گشاده فکر کردن داریم.

نمیخوام گلایه کنم. اما برای 16 نفر دعوت نامه فرستادم, فقط سه نفر اعلام همکاری کردن و حساب باز کردن و تنها یک نفر نوشته.

دیروز حرف از کار و کار آفرینی بود, همه می گفتند که احتیاج به سرمایه , زمین , ماشین آلات و و و داره. همه از محدودیت هاشون حرف می زدند. هیشکی از داشته ها ی خودش و ایده های نو و خلاقانه ی خودش حرف نمی زد. 

اینجا هم که احتیاج به هیچی نداره, نه سرمایه, نه زمین , نه ماشین و نه هیچ چیز دیگه, اینجوریه. پس مشکل ما جایه دیگه است. تویه وجود خودمون هست.

 


نظرات 2 + ارسال نظر
خورشید پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ http://khurshid.blogsky.com/

سلام
اگه خودمونو باور کنیم هیچ کاری سخت نیست

کتایون شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام ساسان:
موفقیتت رو بهت تبریک می گم البته هنوز نمی دونم کدوم مقطع رو تمام کردی ارشد یا ... و یا کجا تدریس می کنی، هر جا که هستی امیدوارم که در تمام مراحل موفق باشی.
ناگفته نمونه تو تدریس رو تازه شروع نکردی! از زمانی که یادم می یاد تو جماعت خونه به خیلی ها در امور کامپیوتر کمک کردی یا تدریس داشتی حالا یه عده قبول دارن یه عده نه، این چیزی از اهمیت و ارزش کار تو کم نمی کنه. من که خیلی ازت یاد گرفتم، ولی یادم نمی ره اون روزایی که تو کارت کنجکاوی می کردم و موشکافانه به کار کردنت نگاه می کردم، اوایل بهم چیزی نمی گفتی ولی بعدها می ترسیدی میخ شم تو چشات دعوامون می یفتاد. هر وقت یادم می یاد خندم می گیره.
یادش بخیر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد