ناهید هم به جرگه اونوری ها پیوست...

امروز عصر با بچه ها رفتیم  ناهید رو راهیش کنیم ؛ خیلی خوشحال بود اما هی وانمود میکرد
که دلش برای ما تنگ می شه و ... !!!! کلی سر به سرش گذاشتیم که سال دیگه این موقع ما رو نمی شناسه و سعی می کنه با لهجه غلیظ آلمانی فارسی حرف بزنه !

براش آرزوی موفقیت می کنم . 

از اول سال این چهارمین دوستیه که می رم بدرقش ؛ دیگه برام رفتن آدما عادی تر از بودنشونه !

شادی
 

فانوس خیس

روی علف ها چکیده ام .
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمناک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود...

فانوس
در گهواره خروشان دریا شست وشو می کند
کجا میرود این فانوس ؛
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
...

(‌سهراب )‌

شادی


شب

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم  شخن گوی توام
من در این تاریکی  
من در این تیره  شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
موج گیسوی تو دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی 
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر آن شط مواج سیاه
 همه عمر سفر می کردم
.....

وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟؟؟


(‌حمید مصدق )‌

ببخشید دلم خواست این شعر رو بنویسم  اما نمی دونم چقدرش یادم مونده بود !

شادی