گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من گفتم که اشیان کو،گفت اشیانه با من
گفتم که بی بها رم ، شوق ترا نه ام نیست گفتا بیا به گلشن،شور ترانه با من
گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو بال بگشا راه بها نه با من
گفتم به فصل پیری در من گلی نروید گفتا که من جوا نم،فکر جوا نه با من
گفتم که خا ن وما نم در کار عاشقی رفت گفتا به کا خود باش،تدبیر خا نه با من
گفتم به جرم شادی جور زما ن مرا کشت گفتا تو شا دما ن باش،جور زما نه با من
گفتم دلم چو مرغیست کز اشیانه دور است دستی به زلف خود زد،گفت اشیانه با من