امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بسترعافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد
که بی تو چون خواهم خفت ....

همه شهر رو زیر پا گذاشتیم اما یه قهوه خونه باز نبود تا لبی تر کنیم و دل به گذر لحظه ها بدیم .
من و ساسان  و کوروش و کیانا و محمد و سارا همه شهر و گشتیم و به من خیلی حال داد.

شادی

امشب هم مثه دیشب . مثلا می خواستم که طبق برنامه باشم ولی کو برنامه.
آخه برنامه وقتی برنامه است که از اولش درست باشه.
فردا باید بریم هاها یی ها هایی گوش بدیم و لی در اصل باید بچرتیم.
بعد در ضمن بگم که امشب هم ما سعی کردیم قله هایی از قلل مرتفع زندگی را فتح کنیم ولی متاسفانه مسیرش خیلی شیب داشت و ما هم مرده مسیرای صافیم.

در ضمن بگم که ایی مشد ما نصفه شبا هیچ جاش باز نیست.



ساسان
--------

دیدار جای همتون خالی

امشب  پژمان و بقیه بچه ها می خواستن که از دیدار بگم  و می گفتن به هر کی
می گیم دیدار رو توضیح بده از همه چی می گه جز اونی که ما می خواهیم

باور کنین باید باشین تا ببینین که اون حال و هوا رو آدم دوست نداره با هیچ کس تقسیمش کنه یا شایدم اگه بخواد ؛ نمی تونه

بیا با لحن باران گفتگو کن
برایم سبز بودن آرزو کن
منم شب کوچه گرد چشمهایت
مرا در چشمهایت جستجو کن

شادی ی ی