-
شبکه ای از وبلاگ ها
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 23:59
امشب بعد چند روز نشستم پایه سیستم و کارایی رو که چند روزه همش بهشون فکر می کنم رو نهایی کردم. سه تا وبلاگ برای دانشجوهام درست کردم, دو تا بازاریابی و یکی هم فروش. یکمی از اون حالو و هوای بیحالی سایبری خارجشون کردم. لینکشو می زارم اینجا تویه لینکدونی شاید بدرد شما هم بخوره. البته مطالبشون بیشتر کپی و پیستی هست اما گاهی...
-
اندر مزایای جنی دات کام
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 21:51
امروز روز 15 فوریه سال 2010 برابر است با 25 بهمن ماه سال 1388 و دقیقاً 11 سال از تاریخ ازدواج جاوید و بهناز میگذره. پس بهشون تبریک می گم و امیدوارم که 11 سال آتی زندگی شون رو همینجور رو به جلو و سخت کوشانه در کنار هم و کمند خوشگل سر کنند. وقتی می گم خوشگل کاملا جدی می گم و این هم مدرکش....
-
اعلام وجود کردن, چه کار سختی؟
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 11:26
سلام به همه دیروز سومین روز تجربه ی کلاس داری خودم رو از سر گذروندم. بچه های ترم 8 کارشناسی مدیریت بازرگانی, و کلی متفاوت از دو روز اول. سن ها بالاتر و چند تا پیر مرد هم بودن با سن هایی حدود 40 45 سال و باز هم مثله دو روز قبل, نسبت آقایون به خانوم ها حدود 1 به سه بود. مثله همیشه ازشون خواستم که خودشون رو در حد 1 تا 2...
-
صبح روز دوشنبه جنابعالی متعالی
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 08:14
"It is through creating, not possessing, that life is revealed." Vida D. Scudder امروز صبح ناچار شدم 2 ساعتی زودتر از بقیه روزها بیدار بشم و خوب به فال نیک گرفتمش. خواهری از سفر میآمد و پدری که اندکی بیماری را بهانه کرد تا پسر برخلاف روال معمول هنوز سپیده نزده، بیدار شود. بگذریم. اگه شما در یک کشور فرنگی...
-
یا علی مدد
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 11:26
فالگیر فهمید دارم حسرتی، داغی، غمی ؛ فهـمید از حجــم اقیــانوس دردم شبنــــــمی فهمید می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید اوداشـت هفـــده سـال- یا کمــتر- نمی دانم مـی شد از آن رخسـار زرد...
-
خودت را بهتر بشناس.
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:04
"Everything that irritates us about others can lead us to an understanding of ourselves." Carl Jung دو روز از عید گذشت و دوستان جدیدی که افتخار خدمت گذاری پیدا کردند، رو شناختیم. من به نوبه ى خودم به همهى اونایی که عاشقانه در دورهى گذشته به جماعت خدمت کردهاند، خدا قوت میگم و برای زندگیشون برکت و سعادت...
-
موش به خونش نمیرفت
جمعه 20 آذرماه سال 1388 20:44
بعضی موقع ها، آدم حسابی مصداق یک ضرب المثلهایی میشه. مثلا، موش به خونش نمیرفت جارو به دمش بست. حالا جریان ما شده، دنبال این همه خبر که منتظرم برای کارهای واجب زندگی، خبر گرفتن از این وبلاگ هم شده یکی از مسائلی که موقع آنلاینی فراموشم نمیشه و جالب تر اینکه حالا برای بعضی دیگه از کارهای واجب زندگی خبرایی میرسه، اما از...
-
?Am i thankful
جمعه 13 آذرماه سال 1388 23:00
"Be thankful for what you have; you'll end up having more. If you concentrate on what you don't have, you will never, ever have enough." Oprah Winfrey امروز از ظهر سردرد بودم، طبق بررسیهای بعمل آمده ناشی از حساسیت و آلرژی به بوهای رنگارنگی هست که در آشپزخانه هنگام پخت غذا پخش میشه. وقت خوردن یک استامینوفن...
-
بعد از یک هفته
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 21:32
سه تا پست نوشتیم و چند تا نظر و چند تا دعوت نامه. هنوز بیداری به درجه ی هوشیاری نرسیده و سرمای هوا یخ انگشتارو روی کیبرد باز نکرده، شایدم هم مشغله زیاد و بی حوصلهگی مزید علت باشه، اما خوب میخوام بگم که هر بذری احتیاج به یکم زمان داره تا جوانه بزنه و دله خاک رو بشکافه و بیاد بیرون. برای اینکه خیلی تویه موقعیت افاضه...
-
آدم موفق
شنبه 7 آذرماه سال 1388 12:24
موفق کسی است که با آجرهایی که بطرفش پرتاب می شود، یک بنای محکم بسازد شما چه آدمی موفقی را در دور و بر خود میبینید؟ لطفا معرفی کنید. لطفاً چند تا آجر پرت نمایید. مسابقهی اول مسابقهى انتخاب اسمی با مسما برای وبلاگ از دوستان و خوانندگان SS ارجمند دعوت میشود که اسم مورد نظر خود را در بخش کامنتهای سایت بنویسند. با...
-
who is a happy person in your mind?
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 20:38
"A happy person is not a person in a certain set of circumstances, but rather a person with a certain set of attitudes." Hugh Downs
-
بازم برگشتم.
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 03:19
سلام نمیدونم چند وقته که اینجا نبودم. اما امشب تویه صفه گاز، در حال خواندن یادداشتهای یک روانپزشک بودم که یکهو هوس کردم که بیام و چند خطی بنویسم. البته نه اینکه این نیاز از قبل وجود نداشته باشه، چند هفته قبل تویه جی کی سلیم رو دیدم و ازش پرسیدم که هنوزم حال داری یا نه؟ اونم گفت چرا که نه. پس شاید دوباره تونستیم...
-
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 14:11
بعده یک دو هزار سالی باز دوباره گذرم به اینجا افتاد و بعده یکم جستجو پسورده این وبلاگو پیدا کردم. نمی دونم که باید نوستالژیک بازی در بیارم یا نه. اما همینقدر بگم که خوشحالم. الان که اینجا می نویسم خوشحالم و متاسف هم نیستم. از زمانهای یکم دور که این وبلاگ رو داشتیم و با همه ی دوستای خوب دور و نزدیکم صحبت می کردیم. حالا...
-
یک سال و سه روز گذشت
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 02:17
چرا حتما باید سلام کنم. از یک داستان خیلی قدیمی یکی رفت تویه یه چاه دنباله قنده ی پنبه ی خودش می گشت که یک دیو اونجا دید، بعد که سلام کرد ، دیوه گفت چون سلام کردی نمی خورمت و گرنه یک لقمه چپم می کردم. آخه شما که دیو نیستین، پس سلام نمی کنم. یک دو روزی میشه که اینجوریم. دیشبم خیلی سخت خوابم برد، از امشب خدا بخیر کنه....
-
هی هی زندگی.
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 01:33
نمید ونم بخندم. بلند یا بیصداش فرقی نمی کنه. نمی دونم. الانم که اینجام به فرمانی آمده ام و به فرمانی هم می روم. ولی شاید خیلی وقته که ننوشتم. نمی دونم که اصلا الانم هم چیزی در بیاد. نوشتن بخاطر چی . بخاطر بودن یا نبودن. بخاطر حرف زدن یا نزدن. ولی خوب همه اونایی که این سالیان رو با هاشون سر کردم، دوست دارم . همه ی اون...
-
چه عجب بابا.
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 02:36
اصلا حال و حوصله فلسفه بافی های احمقانه را ندارم. هیچ دلیل خاصی برای نگفتن وجود ندارد. خدا را شکر می کنم برای همه اون چیز هایی که بمن نداده است. و از او می خوام که همه اون چیزهایی را که باید بده را به موقع بده و همه اون چیزایی را که باید ازم بگیره به موقع بگیره. امشب یکمی خندیدم و شنیدم. شاید احمق باشم که قبل از شنیدم...
-
آپتین امشب خواب بود یا شایدم چیزی نداشت که بگه.
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 01:29
شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ برآرم...
-
لالا لا لا لی لا لی لا
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 00:34
خجالت آوره ،شایدم نیست. تهوع آور ه ، شایدم نیست. ملال آوره، شایدم نیست. سخته، شایدم نیست. هست، شایدم نیست. امروز روز عید است. روز عید مولود مولا. مولا. مبارک باشه. همه چی مبارک باشه. من ، تو ، او . ما شما اونها همه مبارک باشند. خدا مبارک باشه. دل من مبارک باشه. یاد تو مبارک باشه. وجود تو مبارک باشه. نو ر مبارک باشه....
-
من می مونم و گل اقاقیا. گله ایونه بهار ه دله من. یک بیابون لاله
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 01:45
زار دل من. یک هفته. دو هفته. سه هفته. چقدر واقعا. خیلی عجیب بود. یادم افتاد خاطره عاشقی مو برای معشوقه قدیمی ام تعریف کردم و اینکه بعد چقدر دعا می کردم که یک چند روزی خدا بمن برکت بده که نبینمش. حالا هم آشنای خیلی وقته بیدل ما از همون تریپ های عاشق شدن های ما داره زار می زنه و بازم دارم برای خودش تعریف می کنم. چند شب...
-
که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکل ها.
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:13
امشب می خواستم بنویسم. چرا. چون که بقیه نخواستن، یا نتونستن یا حسشو نداشتن. یا یا یا. اصلا به من چه که چرا. خوب نکردن. اول.... دوم هم. بعدش می خواستم بنویسم که الا یا ایها الساقی ادرکاسان و ناولها. بعنوان عنوانش. ولی هر چی به مخیله ام فشار وارد کردم معنیشو یادم نیومد. همین بود که بی خیال شدم. ولی حالا چرا می خواستم...
-
سفرنامه
جمعه 15 مهرماه سال 1384 20:49
چاشتگاه پنجشنبه ای بود گویا؛ درست نمی دانم، تلفن دستی یا محل کار دوستی را گرفتم و فوراًَ گرم صحبت شدیم. گفتم: چند درصد می رویم؟ گفت: صددرصد. آرامشی غریب و ناآشنا تمام وجودم را سست کرد. از همراهان پرسیدم؟ نام چند دوست و آشنا و فامیل را شنیدم. برخی را می شناختم، بعضی را نه؛ عده ای را هم دورادور. ظرف 3-2 ساعت باید کلیه ی...
-
نیمه شب است دیگر دکتر شوایتزر.
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 01:53
امروز هم مثله بقیه است. روز که نه. در حقیقت بخش شب اول امروز است. تا زمانی که من اجازه داشته باشم بخوابم . امروز فقط اومدم صله رحم بجا بیارم. پیش این وبلاگ بیچاره. بدبخت مادر مرده. همه ملت دارن عروسی می گیرن. اونوقت این رفیق ما عذا گرفته. منظورم این وبلاگ است. البته در غم و عزای این وبلاگ رفیقی دیگر شریک است. رفیقی که...
-
الو الو من جو جو ام.
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 01:57
میگن که برای نوشتن باید حال داشت. و باز هم مثله همیشه من میخوام بشینم یک ساعت راجع به اینکه چرا حال نداشتم و چرا حال دارم حرف بزنم. ولی واقعیتش رو بگم. امشب فقط بخاطر این اینجام که دیگه داشت حالم از این صفحه آشنای دل بهم می خورد. آشنای دله تکراری. گفتم بزار یک چیز هر چند .... بنویسم که حداقل بتونم نفس بکشم . احساس می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 02:04
خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر به گنجی که امیدوارم بماند : کسی باور نخواهد کرد _ اما من، به چشم خویش می بینم که مردی – پیش چشم خلق – بی فریاد، می میرد نه بیمار است نه بردار است نه در قلبش فروتابیده شمشیری کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد تدبیری. لبش خندان و دستش گرم نگاهش شاد تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 00:24
خانه دوست کجاست در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پر های صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر برون می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی...
-
منم آرزو می کنم...
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 22:57
که همه بتونن پرواز کنن. هر چی می گذره بیشتر نمی گذره . منم نمی فهمم فرق بین گذشتن و گذروندن چقدر زیاده فقط مندلیف اون خوب می دونه چه جوری با خودش حال کنه
-
خواب خوب
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 00:23
دعا می کنم امشب خواب شلوار آبی ببینم. یا خواب یه پتوی پشمی یا دوست کلاس اول دبستان -زهره نوروزی - که هیچ وقت دیگه ندیدمش خوابم می آد آآآآآآآآآآآآآآآآ آ آ آ آ یه چرخ یه پا جلو یه پرش یه چرخ یه پا جلو یه پرش یه چرخ یه پا جلو یه پرش یه چرخ یه پا جلو یه پرش مردمک
-
وقتی شنا می کنی
جمعه 24 تیرماه سال 1384 18:18
اخساس می کنی آدما هر چیو بخوان بهش می رسن ! و چقدر لذت بخشه زندگی برای آدمای شجاع . من می دونم دارم کجا میرم! + باغچه بیلیه! باغچه بیلیه ! ... - هی دیوونه آلان چه وقت باغچه بیل زدنه ؟ + ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس! - هیچ معلوم هست چه مرگته؟ + کلید کیبردم خرابه ! ـ !!!!!!!!!!!!!!!! مردمک
-
ز آن یار دلنوازم شکری ست با شکایت...
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 15:42
بیش از یک صد سال پیش، در اواسط قرن نوزدهم میلادی در استرالیا، فردی به دنیا آمد که روانشناسی،جامعه شناسی و ادبیات جهان را با نظریاتش متحول کرد: زیگموند فروید؛ یکی از نظریه های فروید درباره ی اشخاصی است که می نویسند: وی آنها را اشخاصی با مشکلات روانی-- دیوانه-- می شناسد، که با نوشتن جنون خودشان را آرام می کنند: وقتی می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 01:58
امروز مثله همه روز های دیگه نه شروع شد و نه تموم داره میشه. امروز خوب من خونه بودم. خونه که نه. همش دنبال کارهای بیرون. تا ظهر و بعد از ظهر هم خواب و بعدش یک دو ساعت زنگ زدن و زنگ زدن تا بالاخره چند نفری رو تونستیم جمع کنیم. بقول هوشیمنیه تقصیر خودمون بود که به موقع برنامه ریزی نکردیم و خوب هزینه زیادی رو متحمل شدیم....