دلگیر

کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ؛ تنها نشته ام .
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت .
شبیه هیچ شده ای !
چهره ات را به سردی خاک بسپار
اوج خودم را گم کرده ام .
می ترسم ؛ از لحظه بعد و از این پنجره ای که به روی
احساسم گشوده شد.

سهراب

امشب جی کی بودم و یک صاحب دلی گیری داد به ریش با عظمت ما.
که من اگر خودم باشم هر کاری که دلم بخواد می کنم ولی اگر در موقعیت تو باشم اینجور قیافه ای درست نخواهم کرد. 
کارمان بالا گرفت و من از پلورالیسم گفتم و اون از بد فهمی من.
اون بمن گفت که پلورالیسم یعنی اینکه من در کنار خودم یک مسیحی و یک یهودی و یک زرتشتی را هم ببینم و حرفشون را بشنوم و بتونم راجع به دین آنها بدون تعصب فکر کنم.
منم بهش گفتم اشکال ما اینه که جایی که ما زندگی می کنیم آدما رو به مذهبشون میشناسن و فکر می کنن که مذهب همه چی آدمه. در صورتی که چند اندیشی یعنی اینکه ما اندیشه ی آدما رو و خودمون رو مطلق نبینیم و همیشه جا برای فکر کردن بزاریم. اگه ساختمان ما پایه هاش سسته چه بهتر که خودمون خرابش کنیم و اونو با پایه های سفت و محکم بسازیم قبل از اینکه با یک زلزله ۲ ریشتری خراب بشه.
و ظاهر من نمایی از اندیشه من است نه صرفا تقلیدی. و اندیشه من هم برای خودم محترم است و تا جایی که باعث مزاحمت دیگران نشود برای آنها هم . شنیدن و دیدن و لمس کردن فکر و عمل و رفتار دیگر آدماست که معنای واقعی دیگر اندیشی است.
بالاخره بحث ما با اشارت مختصر آن رفیق به ریشهای ساسانی پایان گرفت و البته من بدلیل ظاهر شدن جنبه های لمس کردنی بحث ترجیح دادم بیخیالش شوم.
حالا جدی من میخوام بدونم که معنیش چیه و آیا این ریشها قشنگن یا نه ؟

مخلص همه بچه باحالا

ساسان
------

می گویم نگاه کنید ؛ نگاه کنید ؛ نگاه  کنید
در اطرافمان
عشق از آن ماست
زندگی از آن ماست
خورشید سگ ماست و قلاده اش در دست ما
هیچ چیز نمی تواند شکست مان دهد
ما تنها نیازمند وصالیم
تنها نیازمند رهایی از گور
از خاک ؛ از زمین
و آرزوهای شطرنجی مان پیوند دادن ریسمانی است
با حس های راستینمان
ما نه چیزی برای ستاندن داریم
و نه چیزی برای نثار
ما تنها نیازمند آغازیم
آغاز ؛ آغاز...

(چارلز بو کفسکی )

شادی     ۳:۳۷ بعد از ظهر