...بی عنوان

کتاب کهنه و خاک گرفته ای رو از روی طاقچه برداشت،لحظه ای آیینه و شمعدون روزهای روشناییش چشاشو خیره کرد.توی دلش یه درد سخت احساس کرد. یه زخم کهنه ای که گذشت روزگار هم اونو مرهم نبخشیده بود. با دم سرد و آزرده خودش به روی کتاب دمید تا مگر غبار غربت اونو پاک کنه،نیتی از ته دل و بعد کتاب رو آروم باز کرد،با صدای لرزون و غم گرفته اینطور خوند:

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش            بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

انگار که جواب همه سوالها و شکوه هاشو شنیده بود،کتاب رو بست و فنجون قهوه رو با دستای سرد و خسته برداشت و سرکشید.از پنجره به بیرون نگاهی انداخت،سپیده زده بود،بازم یه صبح دیگه از راه رسیده بود.یعنی یه طلوع دیگه و یه آزمایش دیگه...
 
آدمک

باغ ...

امروز همه روز به تو می اندیشم و
دیشب همه شب خوابت را می دیدم

خواب می دیدم با تو در شگرف ترین باغ
گردش می کردم و
به تو کمک می کردم که گل سرخ بچینی و

سبد من هرگز پر نشد ...

اینچنین تمام روز دعا می کنم که با تو گردش کنم

و همچنان که شب نزدیک می شود شاد می شوم و

ساعتهایی را می شمارم

که میان من و تاریکی و رویاهایم و سبد هرگز پر نشده

فاصله می اندازد.


مانا کوچولو


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

امشب داشتم میومدم خونه. ساعت 11:30 شب  .خسته و کوفته.پیاده با کلی بار.
یادم آمد از وقتی که دبیرستانی بودم.کلاس سوم دبیرستان. بعد از دو سال خیط کردن به مدد کامپیوتر و زبان معدلم شده بود هفده یا شاید هم کمی بالاتر. زده بودم به در لات بازی.
هر شب با سینا پارک ملت. تا ساعت 11 و گاها 12 . قدم میزدیم . قدم میزدیم. بعد که خسته میشدیم میومدیم خونه.
ولی همیشه من تو راه برگشت با خودم میگفتم که خدایا چی میشه اگه که فلانی الان خونه ما باشه. حتی اگه احتمالش یک در صد  میلیون باشه. برای تو که کاری نداره .
خدایا.خودت رو بمن نشون بده
و این داستان هر شب تکرار می شد. و خدا بی خیال من خراب.
ولی امشب داشتم فکر می کردم که اگه خدا یکدفعه گی خودش رو بندازه جلوم و بگه : دوست داری که کی خونتون باشه؟ من چی جواب میدم.

هیچی . هیییییچکی.
بعد فهمیدم که خدا همون زمانای که من لات بودم قصدش این بوده که خودشو نشون بده که هیچ شبی آرزو مو بر آورده نمیکرده.
و بعد فهمیدم که خدا الان چقدر از من بیزار داره. که حتی حاضر نیست  یک لحظه هم من اونو تویه ذهنه خودم داشته باشم. حتی ازش یک چیزی طلب کنم. 
یک چیزه دیگه هم میخوام بگم.
Don't try to fix me,I'm not broken.
فقط اینکه من از همون اول ترک داشتم. ولی چسب هم مداشتم که خیلی بدتر از ترک خالی داشتن است.

پریسا جان منتظرم هر چه زودتر ببینمت. شاید آشنایان د ل رو کمتر آذیت کنم.
جاوید جان بهت که گفتم من شرمنده ام.
آدمک جان و مانا جان خیلی خوشحال شدم و میشم که دلامون با هم آشناتر شده و میشه.


فقط شاد باشید.
ساسان
---------