صبح جمعه۲

می گم چه خوبه آدم جمعه ها صبح نره ورزش!می دونی صبح جمعه چی حال می ده؟؟
حالا بهت می گم:خواب،فقط خواب می چسبه.سرت بکن زیر پتو و به حرف هیچ کس گوش نده،انگار نه انگار که دارن صدات می زنن.فقط گاهی یکی از چشات باز کن و با یه لبخند ملیح حرفای دورو بریات که دارن برای بیدار کردن تو حلقشون پاره می کنن تصدیق کن.حرفای هیچ کدومشون واست مفهوم نیست،فکر میکنی دارن برات لالایی می گن!!
وقتی صبح جمعه می خوابی،خوابای خوب خوب می بینی،مثلا خواب می بینی که داری توی یه تنگ ماهی شنا می کنی! یا اینکه توی آسمون با یه بال پرواز می کنی!
وقتی دیدی دیگه خواب نمی بینی از جات بلند شو ، مراقب باش دماغ کسی رو لگد نکنی!آخه هنوز یکی از چشات بسته اس.اصلا به روی خودت نیار که ساعت از دوازده گذشته و طبیعیش کن.یه نهار بخور و برو دنبال یه تفریح سالم!!!
اما یادت باشه که از خواب بعدازظهر جمعه هم غافل نشی...
خوب بخوابی!
آدمک
 

آه ...

سر تو برمیگردونی و در حالی که چشمات از بهت و خوشحالی از حدقه در اومده ؛
 فکر می کنی یه آشنا دیدی ؛
کسی که می تونه وقتی مامان نیست ازش بخوای  که بیاد با هم دور حوض گرگم به هوا بازی 
کنی .
نه ....

مامان .... پس کی یه دوست خوب پیدا می کنم ؟؟!!

مانا کوچولو

دفتر مشق

امروز یه چیز جالب پیدا کردم! یه دفتر پر از خاطره،اما نه دفتر خاطرات. من امروز از بین خروارها کتاب و کاغذهای کهنه و خاکی دفتر مشق کلاس اول ابتدایی خودمو پیدا کردم.خیلی واسم جالب بود.تمام خاطرات اون سال با تمام دوریش برام تداعی شد.من امروز خاطرات اولین سال نشستن پشت نیمکتهای چوبی رو از دل کهنه روزگار بیرون کشیدم.نیمکتهایی که پر بود از نقاشیهای من و تو. یاد اون پس گردنی که برای اولین بار با دستای قوی ناظم مدرسه پشت گردن من حک شد،اونم بخاطر اینکه توی صف وول خوردم!
و دفترم که پر بود از واژه های تکراری بابا آب داد ...،نوشتن مشقهایی که بعد از زحمت زیاد با خط کشیدن خودکار خانوم معلم تایید می شد. یاد همه اون روزها بخیر...
می خوام فردا برم از اون مدرسه سر بزنم،گر چه می دونم دیگه از اون روزگار خبری نیست اما فکر می کنم وقتشه که یه کمی به گذشته ها برگردم،می خوام راهی رو که سالها دارم طی می کنم یه بار دیگه تماشا کنم،امیدوارم که خیلی راه رو اشتباه نیومده باشم...

آدمک