میهمان ناخوانده

یک وقتایی خدا آدم رو خیلی دوست داره . همچین میزنه پس کله اش که خودش بعد خجالت میکشه.
یکی از بهترین این حالات فرستادن یک میهمان ناخوانده است. همچین در میزنه که فکر می کنی یک گربه ملوسی کوچولو داره میو میو می کنه. بعد که در باز میکنی می بینی که این خودش سه چهار تا از شیر های کوهسنگی رو حریفه.
روز اول . روز دوم . هفته اول . هفته دوم. بعد می بینی که نیستی. شاید هم دیگر تو یک میهمان رانده باشی. آخه پشته این میهمان ما به یک گادفادر گرمه. کسی که سری تو سرا داره و حالا حالا هام خورشیدش غروب نمیکنه. آره دیگه. یکم هم چاشنی آی کیو و پلورالیسم و فلسفه کانت هم به پشته این میهمان ما اضافه بشه. ضمادی میشه که آهن رو هم ذوب می کنه. و چون همیشه یکه به قاضی میره. خوب طبیعتا بقیه همشون آدم های جزمی و صلب و گاها احمق لجبازن. که هیچ کاریشون نیمشه کرد جز نیگاه های عاقل اندر سفیه و آی کیو پرانی.

فقط می خواستم به خدا بگم که راه های دیگری هم برای امتحان آدما هست.
از بحث امتحان که بگذریم باید بگم که بدلیل استقبال بیش از حد شما اشنایان دل عزیز روز یکشنبه یا دوشنبه برای فیلم میهمان مامان ساخته داریوش مهرجویی انتخاب شده و علاقمندان می توانند جهت هماهنگی های بیشتر با مسئول روابط عمومی تماس حاصل فرمایند. در ضمن بدلیل اینکه هنوز کسی مسئولیت روابط عمومی را قبول نکرده هر کسی که تمایل بیشتری برای انجام اینگونه کارها داره میتونه اعلام آمادگی کنه.
من مثله همیشه مهر رو پیشنهاد می کنم.

در ضمن لازمه که یادی هم از عزیزان سفر کرده داشته باشیم که الان حسابی مشغول اینتر نشنال واعظ شدن هستند.
بچه ها مواظب باشید.

ساسان

قصه آدمک

یه وقتایی با خودم فکر می کنم کاش ما آدما یه توجیه درست و حسابی واسه آدم بودنمون می داشتیم،اما خوب هیچوقت به نتیجه نرسیدم.روزی که خودمو آدمک معرفی کردم هیچ فکر نمی کردم که اسمه توی شناسنامم اینقدر واسه بقیه مهم باشه.دلم می خواست یه آشنای دلی پیدا بشه که بدون توجه به این چیزا فقط به حرف من گوش بده.دلم می خواست منو با افکار و عقایدم بشناسه نه با اسم.چون بنظر من این اسما و رسما و یا وابستگی های فامیلی نیست که ما رو به هم نزدیک میکنه،بلکه باورم این بود که آدم اول باید عاشق باشه تا بتونه یه آشنای دل بشه.آدمک واسه من یه دنیای قشنگی بود که به قول بعضیا زیر نقاب این اسم!!خیلی چیزا یاد گرفتم. آدمک یه قصه بود ،یه قصه واقعی که لااقل واسه خودم خیلی شیرین بود.اما اگه میخواین به احسان!!بودنم اعتراف کنم،باشه من احسانی بیش نیستم.
باید از آدمک بخاطر همه خاطرات قشنگش تشکر کنم.امیدوارم که آدمک قصه ما آخرش به خونه برسه و مثل اون کلاغه نباشه که هیچوقت به خونه نرسید.
اما این دفعه بالا رفتیم دوغ بود،پایین اومدیم ماست بود  و باور کنین که قصه ما راست بود...
برای همه آشنایان دل روزای آفتابی و شبای مهتابی آرزو می کنم.

احسان

بارونی باشید

هوس بارون داشته باشی! هوا ابری باشه! دلت ابری باشه ! اما دریغ از یه قطره رحمت خدآ!‌بی حیال! تا چشمانی داری که چون ابر ببارند نیازی به آسمون نیست!  جام و حافظ که هست!  انتظار هم هست! فقط ایمان رو طلب می کنه!  ما که بی ایمونیم اما اونا که دارن دعا کنن دل آسمون هم بترکه! می خواهم !! می خواهم! 
سلام! سلام! من ذهن تو هستم! .... اگه لبخندی بزنم.......
سلاممممممممممممممممممممممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


ایمان