یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

بعده یک دو هزار سالی باز دوباره گذرم به اینجا افتاد و بعده یکم جستجو پسورده این وبلاگو پیدا کردم.


نمی دونم که باید نوستالژیک بازی در بیارم یا نه. اما همینقدر بگم که خوشحالم. الان که اینجا می نویسم خوشحالم و متاسف هم نیستم.

از زمانهای یکم دور که این وبلاگ رو داشتیم و با همه ی دوستای خوب دور و نزدیکم صحبت می کردیم. حالا هر کدوم یک جایی هستیم. نمی گم پرت و پلا شدیم چون اساسا پرت و پلا یکمی معنی خوبی نداره.

اما به یاد ه گذشته و همه روزها و شبهایی که اینجا مینوشتیم و دورانی بود. خیلی ها از ماها رفتن وبلاگای دیگه ای زدن برا خودشون و خوب نوشتن کمو بیش.

اما زشک که میگن یه چیز دیگه است. این جمله ای از تبلیغات بسیار خلاق تلوزیون ایرانه.

آشنای دلم که میگن یه چیز دیگه است.

به قول بعضی ها شاید دوباره کرکره این وبلاگم دادیم بالا و گاهی گداری نوشتیم.

این همه ضمیر  جمع یعنی اینکه متعلق به همه مون هست. از حرفای فلسفی گرفته تا شعر تا شرح ماوقع و خوشحالی و ناراحتی ها و کلی چیز های دیگه.


دیگر عرضی نیست و به قول خاتمی باید ببینم که چقدر استقبال میشه از این ایده.

شاید یک مدت صبر کنم و ببینم که هنوز بعد از یک سال آپدیت نشدن آیا کسی سر می زنه هنوز یا نه؟

اگر سر بزنه رد محکمی از آشنای دل در دل آشنایان دیده می شه و اگرم نشه باز هم حرجی نیست.

چون خوده من هم 1 ماهه قبل بعد یکسالی سرکی زدم. زیاده عرضی نیست.

به امید دیدار



یک سال و سه روز گذشت

چرا حتما باید سلام کنم.

از یک داستان خیلی قدیمی یکی رفت تویه یه چاه دنباله قنده ی پنبه ی خودش می گشت که یک دیو اونجا دید، بعد که سلام کرد ، دیوه گفت چون سلام کردی نمی خورمت و گرنه یک لقمه چپم می کردم.

آخه شما که دیو نیستین، پس سلام نمی کنم.

یک دو روزی میشه که اینجوریم. دیشبم خیلی سخت خوابم برد، از امشب خدا بخیر کنه.
هر شب علی تا صبح کلی برات لینکو شعارو پی ام های گاه دست اول از این جور چیزا می فرستاد، اما امشب اونم خوابیده فکر کنم.

راستی از چی یک سال و سه روز گذشت؟ ها . نمی گم. چه اهمیتی داره. آخه تو خودت خیلی خوشحالی فکر می کنی که خیلی مهمه. ولی چقدر سخت و آسون گذشت، باورت میشه؟

دیگه هیشکی از هیشکی خبر نداره. منم هم. ولی دلم برای بعضی ها تنگیده.
نوستالژی بازی نمی خوام در بیارم ولی واقعا یاد باد آن روزگاران یاد باد.

راستی کی می دونه سی سلمنت چیه؟
اونایی که خیلی تویه مکاتب ادبی غور میکن و چرخ می زنند؟
اگه اینو گفتین میدونم که خیلی مردین، شایدم مرد نیستین.
امشب یک وبلاگم از خشک دیدم، ولی حیف که اسم نویسندش مشخص نبود زیر پستاش.
ولی خوب زود در اومد، یه بلاگ ورد پرسی.

زت زیاد
به قول یک سیدی، منظورم دانه نیست ها. خیلی بزرگتر ه از یک دانه است.
باقی بقایتان
جانمان هم فدای هم
همه برای یکی، یکی برای همه
راستی کی ها سربازی رو دو در کردن؟

پ ن : من متخصص حرف جدید آوردن پس از میل به خداحافظی ام.


هی هی زندگی.

نمید ونم بخندم. بلند یا بیصداش فرقی نمی کنه. نمی دونم.

الانم که اینجام به فرمانی آمده ام و به فرمانی هم می روم.
ولی شاید خیلی وقته که ننوشتم. نمی دونم که اصلا الانم هم چیزی در بیاد.
نوشتن بخاطر چی . بخاطر بودن یا نبودن. بخاطر حرف زدن یا نزدن.

ولی خوب همه اونایی که این سالیان رو با هاشون سر کردم، دوست دارم . همه ی اون کامنتهایی که گاهی آخرین پیوند دهنده های من به این دنیا بودن و همه اون پست هایی که نوشتم و نکردم.

بخاطر همه تلاشی که برای داشتن یک فضای گفتگو داشتم ، به همه توجهی که به هویت داشتم. تک تک و در گروه .
و بخاطر همه ی اون چیزایی که باهاشون و براشون زندگی کردم و مردم.

این روزها هم مثه همه مراحل دیگه زندگی کاملا طبیعی است و در حال گذار و تجربه ی زندگی های جدید.

خدایانم مرا تنها نگذارند.
و خدایانتان شما را و شما خدایانتان را
و من خدایانم را .