نخست از همه اولتر عید سعید باستانی را به همه بچه های اسماعیلی ایران تبریک می گویم
امیدوارم سالی خوب و سرشار از مهر و محبت و موفقیت در پیش داشته باشید. اما بعد.
می خواهم خاطرات شیرین خو د را که اولین صفر خود خارج از کشورخود که در ایران اتفاق افتاده است تعریف نمایم
اولین بار که خارج صفر کردم ایران بود در تاریخ ۱۶/.../۱۳۷۶ ساعت 7 شب فرودگاه مشهد . چند روز اول خیلی برایم سخت گذشت و احساس تنهایی می کردم از وقت که جماعت خانه را پیدا کردم و با جماعت اسماعیلی خود ارتباط پیدا کردم . دیگر احساس تنهایی نکردم . احساس کردم که سالهای سال همدیگر را میشناسیم. این برای من یک معجزه بود چون من تا سن 21 سالگی در کشور افغانستان در محیط جنگ بزرگ شده بودم . جماعتخانه نداشتیم و فکر نمی کردم که در دنیا اسماعیلی دیگر هم وجود دارد و اولین بار که در طول عمرم جماعت خانه آمدم 21/.../1376 جماعت خانه تهران بود و این آروزی من بود که روزی می شود که جماعت خانه بروم و فرمان امام را بشنوم . این آخرین آرزوی من بود. وقتی که این اتفاق افتاد فکر کردم که به آرزوی خود رسیدم و فکر کردم خوش بخت ترین فرده دنیا من هستم که به آرزوی خود رسیدم. و بعد من خیلی چیز ها را در اینجا دیدم و یاد گرفتم  و نود درصد تغییر کردم و ودر حال حاضر خیلی خوشحال هستم.

امیدوارم که این مهر و محبت در بین همه بچه های جماعت در هر نقطه دنیا که است وجود داشته باشد و ارتباط برقرار نمایدو از همدیگر اطلاعات و تجربیات بیشتری بدست آورد که در زندگی روزمره خود پیروز باشد . از نظر شخص بنده این است که هر گز این معجزه و مهر و محبت حاضر امام را فراموش نکنیم و همه شکرگزار باشیم.

برادر شما.

قیوم از کشور افغانستان

امروز هم تموم شد و سال ۸۳ سیزده روز پیر شد.
من هم با ۸۳ بودم ولی احساس پیری نمی کنم چون هنوز دارم به جوانی نزدیک می شوم.
جوان هستی و جوانی نمی کنی. از فرمایشات پرویز پرستویی. بنابراین من هنوز دارم به اون نزدیک می شم فقط به خاطر اینکه از کلمه پیر استفاده نکنم.
چرا قبلا هر کی پیر میشد افتخار می کرد و تویه خیلی از مرام ها بالاترین مقام اونها پیرشون بود. ولی امروز اینقدر سخته که یک نفر بپذیره که پیر شده . شایدم این اشتباه منه.
از بس که با بزرگترا اختلاف نظر داریم . همش می ترسیم که دو روز دیگر که پیر شدیم همین مشکلاتو با بچه هامون داشته باشیم .
هر سال که سیزده بدر بیرون می رفتیم خوب یکجوری این سیزده حال می داد و حال می گرفت ولی امروز از همه بیشتر حال داد و از همه هم سخت تر حال گرفت.
در لحظه آخر راه افتادن از چاه خاصه من می خواستم برم به خالی گاه که در بسته شد.
بعدش افتادیم تویه ترافیک . هر چه به بقیه حال می داد ؛ از من حال می گرفت. قلنج پشت قلنج. منم که راننده بودم . سرعته ماشین همیجور دوره ای کم و زیاد می شد. تا رسیدیم و رسیدیم. اون بنده خدا راست می گفت که از گرسنگی و تشنگی خیلی سخت تره.
سیزده همه بدر و فرداهم میریم جایه کاپیتان ناصر . رئیس همه کوهنوردا.
راستی شما سیزده چکار کردید؟
ساسان

امروز وقتی بعد از چندین روز دور بودن از تکنولوژی موفق شدم که به این جعبه ی جادویی دسترسی پیدا کنم تصمیم گرفتم که یک پیام به دوستای خوب بدم .
نوروز مبارک و سال خوبی داشته باشید .
ندا