سلام . ساسان امروز یک کار بزرگ انجام داد و اونم این است که منو به شما معرفی کرد و به گروه شما ملحق کرد .
من عضو جدیدم .
خوشحالم .
ندا

امروز مثله دیروز و مثله پنج روز گذشته قیوم صبح زنگ زد. من هم باز دروغ گفتم که دیشب دیر خوابیدم و تنبلی را ترجیح دادم.
ولی بعدش تو راه دفتر گفتم که دیگه بسه. بازم از فردا . مثله دیروز و روزهای قبلش.
ولی خوشحالم که امروز دو تا دوست خوب به گروهمون ملحق شدند تا شاهد روز های بهتر و بهتر باشیم.
دیگه بسه.
فعلن خداحافظ.
ساسان

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست
باز با یک جرعه می عاقل و فرزانه شد.

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
با آن پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

مقبجه ی می گذشت رهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یکدانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسون گری
حلقه ی اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

شیخ حافظ