-
دفتر مشق
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 02:54
امروز یه چیز جالب پیدا کردم ! یه دفتر پر از خاطره،اما نه دفتر خاطرات . من امروز از بین خروارها کتاب و کاغذهای کهنه و خاکی دفتر مشق کلاس اول ابتدایی خودمو پیدا کردم . خیلی واسم جالب بود . تمام خاطرات اون سال با تمام دوریش برام تداعی شد . من امروز خاطرات اولین سال نشستن پشت نیمکتهای چوبی رو از دل کهنه روزگار بیرون کشیدم...
-
از گابریل گارسیا مارکز
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 23:22
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ؛ ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی . مانا کوچولو
-
عصر بارونی
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 13:01
بازم دیشب مشهد بارون اومد.قشنگ بود،اما یه فرقی با بارون یکشنبه داشت،دیشب خیلی دلگیر بود.خیلی... آدم دلش می خواست خیس بشه،اونقدر که شسته بشه از همه چیز! حتی از دلتنگی یه عصر بارونی... آدمک
-
Don't try to fix me! I 'm not broken
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 00:48
صداش لرزید و گفت: ما هر چی داریم از لطف اوست.
-
آوای گیاه
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 23:29
از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم . بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم . هشیاری ام شب را نشکافت ؛ روشنی ام روشن نکرد : من ترا زیستم شبتاب دور دست ! رها کردم ؛ تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند بیداری ام سر بسته ماند من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد...........
-
The message is clear
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 18:58
وقتی بعد از پنجاه و پنج سال بارون می آد اینجا٬ اونم روزی که جشنه. خوب حتما یک اتفاق خوب قراره بیافته. این یک نشانه ی خیلی خوبه!
-
باران
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 02:39
عجب بارونی میاد تهران.............. محشره ! امشب به خاطر تولد یکی از دوستام رفتیم بیرون قدم زدیم . عالی بود.... وای باران باران ... شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ شادی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1383 17:14
در دل ظلمات میدرخشی. نمی دانم نامت چیست؟ هر چه هستی . کو باش بدرخش ستاره کوچک. قسمتی از یک ترانه ای ایرلندی قدیمی بهاء ----
-
صبح جمعه
جمعه 19 تیرماه سال 1383 11:28
چه باحاله که آدم جمعه صبح بره ورزش کنه ! : « آه .... چه بد جدی می گی ! این استخر قبلا فقط مال خانما بود...» « آب جکوزی چرا اینقدر کف کرده ؟ می گن مایع شفاف کننده ریختن !» یکی دو جمله از مکالمات اونجا رو در حالی که داشتم کفهای جکوزی رو کنار لبه حوض جمع می کردم شنیدم و به خودم گفتم حتما بنویسمشون .... نمی دونم چرا!!!...
-
!!!!!
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 08:28
به به ... بچه ها کولاک کردین !! دو روز نیومدم به آشنای دل سر بزنم چه همه خبر های مهم اتفاق افتاده ! راستش گیر داده بودم به اورکات و اورکاتیا ... کلی دوستای قدیمی ام رو پیدا کردم و کلی حال کردم . ساسان !!! بابا شما تهران بودی که حالت خوب بود پسر جان!!! کی اینطوری داره شواهد خداوندگاری رو داره برات رو می کنه ؟؟؟ خلاصه...
-
محک
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 02:35
بعضی وقتا فکر می کنم که آدم خوبی هستم و میتونم بقیه را درکنار خودم ببینم. ولی فقط موقع امتحان هست که ادم میتونه نمره خودشو بفهمه چنده و نمره نفر پهلویی هم از قیافش معلومه. من که تجدیدم. البته اشکال از معلمم نیست . گر گدا کاهل بود . تقصیر صاحب خانه چیست. این هم از داستان ما. درضمن من دیشب تا صبح خواب فرشته ای از بهشت...
-
دختری از بهشت
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 00:32
هیچ وقت فکر نمی کردم که روزی برسد و من راجع به دختری اینقدر احساساتی بشم. ولی هر موقع که می بینمش واقعا مبهوت می شوم. و شاید یکی از معدود نشانه های خدا بر روی زمین برای من باشد. امید وارم که همیشه زنده باشد و زندگی کند. ساسان -------
-
Little Angel
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 15:06
و دو روزی با ورج ورجه زدن فرشته ای کوچک و مو سیخ از خواب لحظه ای بیدار شدم. مهر
-
شادی باهات موافقم
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 23:49
نمی دونم که چی میشه که آدرس بلاگ سکای را تایپ می کنم. شاید منم تنها وقتی که حالم خیلی خرابه دست به نوشتنم خوب میشه. الان بابام داره میگه که آقای محترم. غذا سرد شد. نمیشه دیگه ادامه داد. ساسان -------
-
دیگه چی بگم ؟
شنبه 13 تیرماه سال 1383 00:30
دیدی بعضی وقتها می خوای هزارتا حرف بزنی ولی راهشو پیدا نمی کنی ! یه آدم دیگه چون از دور می بینتت و از بیرون شاهد رفتارته ؛ چقدر می تونه بهت کمک کنه که حرف بزنی و سبک بشی ! حالت عجیبیه ؛ بعضی وقتها از خودت بهتر می دونه دنبال چی می گردی ! تو این لحظه ها به وجود یه آدم باهوش که تو رو از خودت بهتر بشناسه احساس نیاز می کنی...
-
Me the serious
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 03:43
گیرم که یادم را می کشید٬ گیرم خصوصی ترین خاطراتم را ابزار مجازاتم می کنید. خانه های کنارم را خالی می کنید٬ زیر پاهایم را لرزان. گیرم باورتان هر لحظه مرا فرو می کشاند. با افکارم چه می کنید؟ نوشته هایم٬ که هر نیمه شب در جایی تنها و بی کس می نویسمشان. و با صبرم؟ نمی میرم. هیچ گاه نخواهم مرد. ( به یاد شاملو ) مهر
-
نقاشی
سهشنبه 9 تیرماه سال 1383 01:07
بازی نکن نقاشی ام خراب می شود بادی نمی وزد و من بیهوده کلاهم را تا گوشهایم پایین کشیده ام آفتابی نیست و من بیهوده آستینهایم را تا آرنج بالا زده ام بازی نکن؛ نقاشی ام خراب می شود ! لذتی نیست برای بردن و من احمقا نه جورابهایم را تا زیر دامن ماسکی ام بالا کشیده ام ! می خواهم ... آفتابی برای سوختن ؛ بادی برای وزیدن و لذتی...
-
Every 1001 ways to waste time
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 04:41
ها! داشتم می گفتم یک کار دیگه هم می شه کرد٬ البته وقتی امتحان داری٬ وقت نداری٬ کار داری ولی حسش نیست. جایی برو که تمام دردهای درونیتو بتونی توش تسکین بدی. مهر
-
Bring me a little wine
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 03:32
- باده بده ای ساقی که خرابیم ... ! - نمی دم! - ا! یعنی چی؟! بده! - نخیر نمی شه! - هاها! من قبلش مست بودم! - غلط کردی! - بیا بو کن ببین ... - اُف اُف ! بوی چی می دی؟! - باده دیگه! مهر
-
الوعده وفا
شنبه 6 تیرماه سال 1383 16:13
الوعده وفا (۱) چند وقت پیش ندا از من خواسته بود تا در مورد این سوی آب ها برایش بنویسم. که خب با پوزش از اینکه وقت و جای مناسب پیدا نکردم و تا حدودی این مثنوی به تاخیر افتاد ٬ پیش نویس اولیه این نوشتار ها را در مترو آماده کرده بودم و امیدوارم در فرصت های مناسب آن ها را تایپ کنم٬ هر چند که هنوز هم مطمئن نیستم که آیا در...
-
Hard eye's heart beatings
شنبه 6 تیرماه سال 1383 00:35
زیر پلک پایینم رو با نوک انگشت سبابه می گیرم٬ می کشم پایین٬ ولی هر چی دقت می کنم قلب کوچولویی که چند وقته روی عنبیه ام نبض می زنه رو نمی بینم. پ.ن: برای شادی! ... روح من جمیعا صلوات بلند بفرست. از چیزی فرار نمی کنم. عصبی هم اگه می شی به ساسان بگو رمز عبور رو عوض کنه! مهر
-
Night fun wedding
جمعه 5 تیرماه سال 1383 01:34
فرض کن رفتی یک عروسی که اونقدر خلوته که هیچ آشنایی نمی بینی٬ فرض کن نشستی کنار دو تا آدم مسن و صداشون رو ناخواسته می شنوی٬ فرض کن که حالت بده! بیخوابی و سر درد و حالت تهوع و هر چیز حال به همزن دیگه! فرض کن یکی از اون آدما داره در مورد وضعیت زندان ها حرف می زنه٬ فرض کن داری بالا می آری ولی از گشنگی داری می میری! شام...
-
پشت دریا ها
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 22:03
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب . دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند . ... پشت دریا ها شهری است! که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است . شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. قایقی خواهم ساخت . (سهراب) شادی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 10:54
منتظر باش اما معطل نشو. تامل کن اما توقف نکن. قاطع باش اما لجباز نباش. صریح باش اما گستاخ نباش. بگو آری اما نگو حتما. بگو نه اما نگو ابدا. آق سا....
-
Cest la vie
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 00:05
خمار از خواب بیدار می شی ... هنوز خیلی لمسی که بتونی ساعت رو درست ببینی٬ یاد نیم کره ی جنوبی با ستاره های غربیش می افتی٬ تازه یادت می آد خواب قطب می دیدی٬ سرتو میاری بالا می بینی هیچی روت نیست٬ این کولر لعنتی هم گلوتو محکم چسبیده. مهر
-
Exam nightmares
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 03:52
اگه به هر علتی شب امتحان نتونستی کانستانتره بشی٬ و درسات مونده بود٬ و تو تنبل بودی و خدات بزرگ نبود .... هوم ... و خوابتم می آمد ولی از ترس آلاسکا بودی برو ببین بقیه دارن جون می دن٬ بعد تو همین چند صفحه رو موندی! مهر
-
مدیریت غر غر یا مدیریت با غر غر
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 00:03
سوال: کی گفته که شادی غر غرویه؟ جواب : حتی اگر بعدشم غر غر یک از ابزار های مدیریت جامعه ی ماست. چه یک آدم با خودش غر غر کنه. چه با خانواده اش و چه در محیط کار. من یک نظریه رو درست کرده بودم به اسم مدیریت غر غر. این سیستم مدیریت تنها سیستمی است که در ایران بطور عملی از ابتدای زندگی یاد می گیری و تا انتهای اون در همه...
-
این آدم غر غرو شادیه !!!!
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 20:35
نه به خدا من غر غرو نیستم ! فقط فرق بعضی چیزا تو این دیوونه خونه اذیتم میکنه !
-
چه جوری می شه آدم ....
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 20:32
چقدر باید ادای آدمایی که خیلی همه چی بر وفق مرادشونه رو در بیاریم؟؟؟ منم امروز داشتم می پیچیدم توی کوچه یه آدم احمق یه حرف خیلی زشت زد !! چشمامونو باید ببندیم! تو گوشامون پنبه بزاریم ! نفهمیم یا اگرم فهمیدیم خودمونو به حماقت بزنیم ! آه من چقدر خوشبختم ........
-
Midnight sun
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 13:09
مشتی از غرغرم٬ اندکی تاریکی. بی اعتمادی٬ عصبانیت. چه زندگی .....ی. - اینا روی دیواری که هر روز از کنارش رد می شم نوشته اند. هر روز می خونم. هر روز بعد از خوندنش تصمیم می گیرم دوباره نخونم. ولی فرداش بازم می خونم. مهر