-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 13:51
یک روز به یک ترکه میگن : چرا ترک شدی؟ میگه : چشمات قشنگ میبینه . آق ....
-
Breaking the habit
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 12:48
با همه ی سختی هایی که دارم، یک چیزایی هست هنوز. هیچ دلیلی برای داد زدن وجود نداره وقتی قراره گلوت پاره بشه! اینو وقتی توی آینه دستشویی بیرون دیدم به خودم از خنده ... ام. لمسم، اونقدر که می تونم بخوابم. برای همیشه. و هیچی دیگه خوشحالم نمی کنه. حتی شعر خوندن واسه این کپل پشمالو. مهر
-
حالم از همه چی بهم می خوره...!!!
شنبه 30 خردادماه سال 1383 21:31
مثل اینکه قرار نیست دو روز هم که شده از آرامش لذت ببرم ! تو رو خدا به من بگین شما هم حال و احوالتون اینقدر بی تابه؟ و هی بالا و پایین می شه ؟ دیگه دارم از دست خودم دیوونه می شم ؛ ندا فکر کنم تو بتونی یه چیزی بگی که آرومم کنه! سلیمان از نوشته هام منظور خاصی نداشتم . حالم بده .............. شادی
-
بحث
جمعه 29 خردادماه سال 1383 14:07
هی بچه ها ؛هوس کردم بحث کنیم ! به نظر شما وقتی دو نفر با هم ارتباط دارن - دو جنس مخا لف ـ اگه قرار باشه به هم نزدیک بشن شما دخالت تو حریم خصوصی دیگری رو تا چه حد قبول دارین ؟ یا به عبارت دیگه چه چیزهایی رو می شه وسط گذاشت و چه چیزایی رو نمی شه ؟ چقدر حتی توی اون لحظه ها آدما نیاز دارن تنها باشن و چقدر؟؟؟ شادی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خردادماه سال 1383 12:36
دیشب . شب جمعه. ملائک در آسمانها و انسانها در زمین . هر کسی به کاری و هر سری به یاری. هر کسی کاره خودش . یار خودش . آتیش به انبار خودش. و تو در پی آنی که توانی به آنی دلی کسی بسوزانی. و من این تنها ترین آواره عاشق. تمام شد. تمام . این است زندگی. ما دیشب با آقا رضا مارمولک چه حالی کردیم. از راه های رسیدن به خدا. کف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خردادماه سال 1383 01:46
در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید . و اینک ؛ شاخه نزدیک! از سر انگشتانم پروا مکن . بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ؛عطش آشنایی است
-
ناهید هم به جرگه اونوری ها پیوست...
جمعه 29 خردادماه سال 1383 01:40
امروز عصر با بچه ها رفتیم ناهید رو راهیش کنیم ؛ خیلی خوشحال بود اما هی وانمود میکرد که دلش برای ما تنگ می شه و ... !!!! کلی سر به سرش گذاشتیم که سال دیگه این موقع ما رو نمی شناسه و سعی می کنه با لهجه غلیظ آلمانی فارسی حرف بزنه ! براش آرزوی موفقیت می کنم . از اول سال این چهارمین دوستیه که می رم بدرقش ؛ دیگه برام رفتن...
-
فانوس خیس
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 01:23
روی علف ها چکیده ام . من شبنم خواب آلود یک ستاره ام که روی علف های تاریکی چکیده ام جایم اینجا نبود نجوای نمناک علف ها را می شنوم جایم اینجا نبود... فانوس در گهواره خروشان دریا شست وشو می کند کجا میرود این فانوس ؛ این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟ ... (سهراب ) شادی
-
شب
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 01:45
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم شخن گوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جان فرسا زائر ظلمت گیسوی توام موج گیسوی تو دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر آن شط مواج سیاه همه عمر سفر می کردم ..... وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد...
-
نمی خواااااااااااااااااام
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 23:51
تا کی می شه آدم روی عقایدش پا فشاری کنه ؟؟؟ اصلا هم دوست ندارم وقتی چیزی می نویسم اسمم رو زیرش بنویسم . ندا هر چی نوشته بی نام دیدن منم !!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 23:40
امشب یه حس عجیب و غریبی داشتم ؛ یه حس خاصی از تنهایی با یه طعم به خصوص هزار تا جمله توی ذهنم می چرخید و با تشویش خاصی کلمه هاش رو قورت می دادم و حرفهاش لای دندونام گیر میکرد! شده تا حالا حس کنی خودت هم حوصله و شایدم جرات اهمیت دادن به فکر ها و حرفهای خودت رو نداری؟ فقط خدا میدونه چه مرگته ! آدمهایی که دوست دارن رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 خردادماه سال 1383 12:57
چناران. کیلومتر ۵۰ جاده قوچان. همه هستند. و هر کسی نوای خود را می نوازد. ولی دیشب رفتیم جشن تولد مستر عبدالقیوم و عبدالرحیم . جای همه دوستان خالی. من اول فکر می کردم بله برون چیزی است که ماشاء الله این همه میهمان دارن. بالاخره جایه همه تان خالی . کلی خوش گذشت و انواع و اقسام نوا ها و نما هاو بازیگران صحنه. از اینها که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 20:24
بچه ها می گم یه خورده به سر و وضع صفحه برسیم ؟؟ هان؟؟ ساسان یه خورده موزیکی یه چیزی اضافه کن
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 20:17
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش که تا یکد م بیاسایم ز دنیا و شر و شورش نوایی ؛نوایی ؛ نوایی ؛ نوایی بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند نوایی ؛ نوایی ؛ نوایی ؛ نوایی
-
پیام دوستی
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 13:35
برخیز وقدرت خودت را نشان بده سلیس وژرف ولطیف باش.با چشم باز به طبیعت وزندگی بنگر.بالهای سفید اندیشه ی لرزانت را بگستران وهمچون روحی خدا گونه برفراز دنیای مواج زیر بالهایت اوج بگیروازمسیرهای بی پایان ستارگان فروزان بگذر و به دروازه های ابدیت برس! با ارزوی فردای بهتر برای همه
-
مانتو
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 00:07
همیشه زورم می آد برای مانتو پول بدم ؛ اما از چون صبح تا شب با هامه مجبورم تحملش کنم . ساسان امشب با فریده یادت کردیم ؛ یادته رفتیم مانتو خریدیم ؟ ندا . کتی خوبین؟؟ خوش باشین ...........
-
روشنایی
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 22:06
می ترسم از پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.... ندا جون واقعا فکر می کنی مشکل با پرداخت یه هزینه سنگین حل می شه ؟؟؟ و دیگه این حس همیشه جاودان تنهایی دست از سر آدم بر میداره؟؟؟ من می گم نه ! فکر می کنی آدم چقدر شانس داره ؟؟؟ اما منم مثل تو آرزو میکنم مشکل ساسان به این وسیله حل بشه !!! شادی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 22:00
برگشتم به مشهد. خسته تر از همیشه. تا حالا هیچ وقت اینقدر خسته نبوده ام. هیچ وقت. تنهایی هم عزابم می دهد و هم محتاجشم و هم ناچار از تحملش. گزینه دیگری ندارم. حالا حرفهای دی داد را حس می کنم. وقتی فریاد می زند. مثل شاه لیر. همه ی کو ه ها به رعشه می افتندو خوش بحال بعضی ها که بازهم خدا رو همراه خودشون دارن. خدایاکجایی ؟...
-
دلگیر
جمعه 15 خردادماه سال 1383 17:36
کنار مشتی خاک در دور دست خودم ؛ تنها نشته ام . نوسان ها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت . شبیه هیچ شده ای ! چهره ات را به سردی خاک بسپار اوج خودم را گم کرده ام . می ترسم ؛ از لحظه بعد و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد. سهراب
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 خردادماه سال 1383 01:29
امشب جی کی بودم و یک صاحب دلی گیری داد به ریش با عظمت ما. که من اگر خودم باشم هر کاری که دلم بخواد می کنم ولی اگر در موقعیت تو باشم اینجور قیافه ای درست نخواهم کرد. کارمان بالا گرفت و من از پلورالیسم گفتم و اون از بد فهمی من. اون بمن گفت که پلورالیسم یعنی اینکه من در کنار خودم یک مسیحی و یک یهودی و یک زرتشتی را هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 15:44
می گویم نگاه کنید ؛ نگاه کنید ؛ نگاه کنید در اطرافمان عشق از آن ماست زندگی از آن ماست خورشید سگ ماست و قلاده اش در دست ما هیچ چیز نمی تواند شکست مان دهد ما تنها نیازمند وصالیم تنها نیازمند رهایی از گور از خاک ؛ از زمین و آرزوهای شطرنجی مان پیوند دادن ریسمانی است با حس های راستینمان ما نه چیزی برای ستاندن داریم و نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 13:09
سلام به بچه اسماعیلی ها ! ما یک سری از بچه های مشهد تصمیم داریم که یک برنامه ی تحلیل کتاب داشته باشیم . برای اولین برنامه هم کتاب شازده کوچولو رو انتخاب کردیم . از همه ی بچه اسماعیلیهای با حال دعوت می کنیم تا به جمع ما در روز پنج شنبه ۱۴ خرداد همین امسال ساعت ۱۰ صبح توی ساختمان تعلیم بپیوندند. می بینیمتون برو بچ مشد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 خردادماه سال 1383 17:53
امروز جمعه است و اینجا چناران است. من هم همان آدم همیشگی هستم و میهمان بهاء الدین . اینجا خیلی باد می آید و من می ترسم که خانه بر سرمان خراب شود. البته شما نگران نشوید چون من از بچگی ترسو بودم بادش خیلی شدید نیست. اوه اوه اوه. فکر کنم خدا هم وبلاگ می خواند . چون هنوز پابلیش نشده باد چنان شد که نگو و نپرس. به هر حال می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 19:06
دو زلفو نت بود تار ربابم چه می خواهی از این حال خرابم تو که با مو سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی به خوابم پرنده شوشتری ز گل نازکتری ندیده بودم حالا دیدم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 18:46
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم ... عجب روز سخت و خسته کننده ای داشتم ؛ بابا ندا راست می گه چرا نمیرین بگردین ؟ دو روز دیگه حسرت این روزا رو میخورینا.... شادی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 15:18
یک شب به یاد ماندنی را در یک قهوه خانه ی سنتی گذراندیم . آن هم با همکارهای کم حال ایترب که بالاخره موفق شدند یک شب را با هم بگذرانند آن هم با غیبت یک عضو . نمی دونم وقتی این همه همکار آشنای مجرد با هم کار می کنند باید سالی یک بار برن بیرون ؟. خدا می دونه ! به هر حال امیدوارم که یک کمی قدر جوونی مون رو بدونیم و از آن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 02:44
ساسان هزار تا تبریک..... که عمو شدی .
-
انتخاب راه....
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 02:36
امشب یه مطلبی رو یه جایی شنیدم که مضمونش این بود : اگه بخوای بین دو راه یکی رو انتخاب کنی کدوم رو ترجیح میدی؟ یه سیاهی لشگر باشی تو میدون جنگ یا یه آدم خیلی مهم تو ی یه قفس ؟ واقعا به نظر من جواب به این سوال مسیر زندگی آدمها رو خیلی از هم متفاوت می کنه ؛ خیلی دوست دارم خانم هایی که جمله فوق رو خوندن نظرشون رو بگن .کاش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 01:13
امشب بارون اومد. برقا رفت . آسمون قرومبه هم که امون نمی داد. پشت سره هم ترقه در می کرد. خب وقتی شروع شد. من بازم مثله همیشه فکر می کردم که این حکمت خداست که ما باید کمی هم از قراری که با همکارا گذاشتم یادم بیاد. بالاخره این کمند خانوم هم یک حقی به گردن عموش داره که البته فعلا چون ایشون صغیر هستن این همکارای عمو جان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1383 11:29
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش . امید هیچ معجزه ای ز مرده نیست زنده باش . نویسنده برای من مجهول الهویه است . ندا