-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1383 12:10
آنکه دانست زبان بست وآنکه میگفت ندانست چه غم آلوده شبی بود. وآن مسافر که درآن ظلمت خاموش گذشت وبرانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ بی که یک دم به خیالش گذرد که فرود آید شب را. همه رویای تبی بود چه غم آلوده شبی بود. احمد شاملو همه چیز در دنیا برای بودن ادمی ست.و درد اینست که بودن خود برای چیست؟ دکتر شریعتی مرجان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 23:50
یک هفته گذشت. عمو - عمو - عمو - پیغام گیر دفتر بود و صدای کوروش . با خودم گفتم که شاید باز کوروش از دست من ناراحت شده است. این عمو عمو گفتنش هم معنیش اینه که عمو ها رو به گاری می بندن. ولی اشتباه می کردم. من عمو شده بودم. برادر زاده ام در کالگاری کانادا متولد شده بود. خانم کمند. تولدت مبارک . صفرمین سالگرد تولدت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 01:30
به همه ی بچه ها فرشتگانی که همواره با شادی با هم بازی وزندگی میکنند فرشتگانی که طرز تفکرهیچ مذهب وهیچ رنگی نمیتواند آنها را به جنگ وادارد آنها که بدون حتی داشتن زبان مشترک همدیگر را می فهمند کاش میتوانستیم همواره بچه بمانیم اگزوپری فهیمه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 09:05
هنگامی که خو.شی قائم به دلیلی باشد پایدار نخواهد بود اگر خو.شی قائم به هیچ دلیلی نباشد پایدار استوبرای همیشه میماند ((اوشو)) سودابه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 13:58
آری قاعده چنین رفته است ؛ هر کس که عشق را منکر تر بود چون عاشق شود در عاشقی غالی تر گردد . باش تا مساله قلب کنند . منکر بودم عشق بتان را یک چند آن انکارم مرا بدین روز افکند « مرصاد العباد » فهیمه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 09:28
به شکوه گفتم : برم زدل یاد روی تو ؛ آرزوی تو به خنده گفتا: مرنجم از خلق و خوی تو ؛ گفتگوی تو ولی زمن دل چو برکنی؛ امید خود بر که افکنی؟ هر کجا روی بسته ی منی. ساغر وفا از چه بشکنی؟! از طرف پری و شاعر اصلی -----------------------------
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 05:38
از گل فروش ، لاله رخی ، لاله میخرید . می گفت : ــ « بی تبسم گل ، خانه بی صفاست !» گفتم : ــ « صفای خانه ، کفایت نمیکند ، باید صفای روح بیابی ، که کیمیاست ! خوب است ، ای کسی که به گلزار زندگی روی تو ، همچو لاله ، صفا بخش و دلرباست ؛ روح تو نیز چون رخ تو ، با صفا بوَد تا بنگری که خانه ی تو خانه ی خداست ! » سودابه
-
عبور بغض
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 23:50
بعضی وقتها واقعا کم میارم . فکر می کنم باید همه چی رو تعطیل کنم تا دیونه نشدم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1383 04:00
اقاسلام خانم سلام. فقط می خواستم بگم که اگه همیشه سوپر کامپیوتر من اینجوری بخواد هوارو پیش بینی کنه و سایر چیز هارو هم که من واقعا اولش بدبختم و بعدش هم شاید زیادی خوشبخت. چون اون دو روز تعطیلی هوا بسیار گرم و عالی و مناسب دیزباد رفتن بود و نه تنها از سر ما خوردن و افتادن خبری نبود که تا نزدیکی های قژقر هم رفتم البته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 01:40
تا موقعی که امید وار هستم و بخودم مطمئن زندگی زیباست. ولی فقط کافی است که خبری را که به امید مثبت بودنش روزگار می گذروندم منفی از کار دربیاد. بعد چی. مسئله ای که تا دو ماهه قبل اصلا تحویلش نمی گرفتم. تازه اون موقع است که یاد استراگل ایز د مینینگ اف لایف می افتم . ولی دیپاک چوپرا میگه که برای موفقیت باید با نظام آفرینش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 00:54
خیلی وقت بود قول داده بودم یه چیزی بنویسم ؛ مخصوصاَ چند شب قبل که خیلی دلم گرفته بود ؛ ساسا ن قول می دم دیگه بچه خوبی بشم .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 00:46
و باز می توان گذشت و باز می توان به بی توانی افق به طول روز خیره شد تمام روز گریه کرده ام در آینه به بغض ... کجایی ای همیشه خوب؛ دروغگوی صادقم دیگر باورت خواهم کرد دیگر دوستت خواهم داشت اگر بیایی بر بالهای نسیم با بوسه ای از شب خیال بربایم که هیچ چیز از همه آنچه بود نمانده ( شادی ؛ زمستان ۸۰)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 00:53
نخست از همه اولتر عید سعید باستانی را به همه بچه های اسماعیلی ایران تبریک می گویم امیدوارم سالی خوب و سرشار از مهر و محبت و موفقیت در پیش داشته باشید. اما بعد. می خواهم خاطرات شیرین خو د را که اولین صفر خود خارج از کشورخود که در ایران اتفاق افتاده است تعریف نمایم اولین بار که خارج صفر کردم ایران بود در تاریخ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 23:43
امروز هم تموم شد و سال ۸۳ سیزده روز پیر شد. من هم با ۸۳ بودم ولی احساس پیری نمی کنم چون هنوز دارم به جوانی نزدیک می شوم. جوان هستی و جوانی نمی کنی. از فرمایشات پرویز پرستویی. بنابراین من هنوز دارم به اون نزدیک می شم فقط به خاطر اینکه از کلمه پیر استفاده نکنم. چرا قبلا هر کی پیر میشد افتخار می کرد و تویه خیلی از مرام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 20:28
امروز وقتی بعد از چندین روز دور بودن از تکنولوژی موفق شدم که به این جعبه ی جادویی دسترسی پیدا کنم تصمیم گرفتم که یک پیام به دوستای خوب بدم . نوروز مبارک و سال خوبی داشته باشید . ندا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 فروردینماه سال 1383 18:14
امروز داشتم به این فکر می کردم که باید عنوان این وبلاگمان را تغییر دهیم. چون که خیلی وقتا آدم می ترسه بیاد و تویه همچین وبلاگی با همچین اسمی حرف بزنه. ولی بعدش دیدم که همینه که هست. یعنی اگه خوبه اگه بد. همینه. یا بهتره بگم اگه خوبیم اگه بدیم. همینیم. البته قصده ما اینه که اینجا رو یک محل خبر دار شدن از حال و احوال هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 11:24
بلبل زار زار می نالید در فراق بهار - فصل خزان گفتم اندوه مخور که باز آید روز نوروز لاله و ریحان گفت ترسم بقا وفا نکند ورنه هر سال گل دهد بستان شیخ ساسان ابن سعدی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 15:17
سلام کورش امیدوارم که حالت بهتر شده باشه . بهت تسلیت می گم و امیدوارم که غم آخرت باشه و خدا به تو و خانواده ات صبر بده تا بتوانید این غم بزرگ را تحمل کنید . ندا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 13:16
سلام . ساسان امروز یک کار بزرگ انجام داد و اونم این است که منو به شما معرفی کرد و به گروه شما ملحق کرد . من عضو جدیدم . خوشحالم . ندا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 13:11
امروز مثله دیروز و مثله پنج روز گذشته قیوم صبح زنگ زد. من هم باز دروغ گفتم که دیشب دیر خوابیدم و تنبلی را ترجیح دادم. ولی بعدش تو راه دفتر گفتم که دیگه بسه. بازم از فردا . مثله دیروز و روزهای قبلش. ولی خوشحالم که امروز دو تا دوست خوب به گروهمون ملحق شدند تا شاهد روز های بهتر و بهتر باشیم. دیگه بسه. فعلن خداحافظ. ساسان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 09:34
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست باز با یک جرعه می عاقل و فرزانه شد. شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب با آن پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مقبجه ی می گذشت رهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهره خندان شمع آفت پروانه شد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 19:49
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادن واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند آب حیات رو که خوردم با مونده اش چشمهام رو هم شستم تا کمی دنیای دور و برم را بهتر ببینم و آدم ها رو بهتر بشناسم. خدایا وقت سحر از من فراموش نکنی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 00:26
وقتی آشنای دلی نباشه این آقا دله با خودش حال می کنه. ولی وقتی که با خودش هم قهر باشه دیگه واویلاست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 03:45
امشب من دوتا وبلاگ دگه رو هم آپدیت کردم ولی بازم دلم هوای یک آشنای دله دیگه رو میکنه. یکروز صبح با شیخ حافظ شیرازی بدر قهوه خانه همی شدیم. پس از اندکی رو به من کردی و گفتی که نیمرو می خوری یا املت . من که همیشه در هم چین حالاتی با نهایت ادب و احترام می گفتم خواهش می کنم چیز برگز یا کوکتل یا هر کدام که شما می خوری ....
-
عشق
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 22:30
سلام دوستان این حدیث قدسی را در جایی مطالعه می کردم بسیا زیبا است. من طلبنی وجدنی ومن وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته فعلی دیه و انا دیه راستی حدیث قدسی گفته ی خود خود خداست. منکه اسمشو عشق بازی خدا می گذارم . خدا نگه دارتان باشد. علی رضا..
-
صبرم عطا کن
شنبه 6 دیماه سال 1382 00:38
قشنگترین حادثه رسیدن به نگاهی است که از واقعه عشق تر است. امشب همه می ترسیدن که بگن چند هزار . آخه از یکی که بیشتر شد و دوتا شد و سه تا شد و صد تا شد و هزار تا شد دیگه چی فرقی میکنه. سخت است نه بخاطر اینکه یکروز ممکنه برا خودت اتفاق بیفته بلکه برای اینکه همین امروز براخودت اتفاق افتاده است همین الان همین لحظه . خدایا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 03:11
سلام راستش قرار بود بیشتر باشیم ولی نمیدونم چرا بعضیها نتونستند به جمع پر شور ما در کرانه های سید رضی و بلندیهای هنر بپیوندند.خودشون می دونند که کیا هستن. خولسش خیلی حال داد خصوصا زمین خوردنش!؟ کوروش
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 03:01
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بسترعافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت .... همه شهر رو زیر پا گذاشتیم اما یه قهوه خونه باز نبود تا لبی تر کنیم و دل به گذر لحظه ها بدیم . من و ساسان و کوروش و کیانا و محمد و سارا همه شهر و گشتیم و به من خیلی حال داد. شادی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 02:54
امشب هم مثه دیشب . مثلا می خواستم که طبق برنامه باشم ولی کو برنامه. آخه برنامه وقتی برنامه است که از اولش درست باشه. فردا باید بریم هاها یی ها هایی گوش بدیم و لی در اصل باید بچرتیم. بعد در ضمن بگم که امشب هم ما سعی کردیم قله هایی از قلل مرتفع زندگی را فتح کنیم ولی متاسفانه مسیرش خیلی شیب داشت و ما هم مرده مسیرای...
-
دیدار جای همتون خالی
شنبه 29 آذرماه سال 1382 02:39
امشب پژمان و بقیه بچه ها می خواستن که از دیدار بگم و می گفتن به هر کی می گیم دیدار رو توضیح بده از همه چی می گه جز اونی که ما می خواهیم باور کنین باید باشین تا ببینین که اون حال و هوا رو آدم دوست نداره با هیچ کس تقسیمش کنه یا شایدم اگه بخواد ؛ نمی تونه بیا با لحن باران گفتگو کن برایم سبز بودن آرزو کن منم شب کوچه گرد...